به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، اسمش «احمد متوسلیان یزدی» بود، در سال ۱۳۶۰ به حج رفت و شد «حاج احمد»؛ خرمشهر که فتح شد چند روز بعد رژیم صهیونیستی به لبنان حمله کرد و دولت لبنان به کشورهای دنیا درخواست امداد نظامی، غذایی و دارویی داد. حاج احمد هم به همراه یک هیئت دیپلماتیک عازم سوریه شد تا راههای کمک به لبنان را بررسی کند. بعد هم به لبنان رفت و همان مدت کوتاهی که آنجا بود نیروهای مقاومت را سازماندهی کرد و نامش را هم پیشنهاد داد که «حزب الله» باشد و کرد آن کاری را که باید. حزب الله را ما امروز میشناسیم و رژیم صهیونیستی هم خوب میشناسد؛ حاج احمدمان «جاویدالاثر» شد.
پیش از رفتن چه گفت؟
حاج احمد چه شد؟ شهید شد؟ نه، داستانش داستان یوسف است و یوسف گم کرده ها؛ به همراه سه نفر در یک پست ایست و بازرسی با اینکه مصونیت دیپلماتیک داشتند توسط مأموران «حزب فالانژ لبنان» دستگیر شدند. این حزب فالانژ چی بود؟ یک حزب مسیحی لبنانی که متحد رژیم صهیونیستی بود و با مبارزان فلسطینی هم میجنگید در خاک لبنان. از آن موقع که ۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ بود حاج احمد رفته و دلها را برده است. خوبیاش این است که پیش از رفتن رمز پیروزی را و راهگشای کارها را گفت که بسیج مردم، اتکاء به مردم و توکل به خداست: «برادرها! عظمت عملیات شما تا به این حد بود که تمام ابرقدرتها را به اعتراف کشاند که عراق در مقابل شما و کل آنها یعنی ابرقدرتها، در مقابل شما زبون و ذلیلند. آنها پی به این مطلب بردند که پیاده ما در مقابل تانک کاملاً کارایی دارد و قادر است که زرهی و تانک را از بین ببرد. آنها پی به این مطلب بردند که وقتی ما میگوییم که طفل سیزده سالهمان تانک را از بین میبرد با پاره پاره شدن تنش حقیقت را میگوییم. آنها پی به این مطلب بردند که فقط قدرت ایمان است که مطرح است و کارایی دارد.
به انحای مختلف سعی کردند به این جرثومه فساد کمک کنند، به انحای مختلف سعی کردند که حمایت کنند، سعی کردند که نگهدارند. ولی ما که در جنگ با جریان صدامی هستیم نه با خودش، آنها را پس زدیم و ثابت کردیم که بسیج مردم، اتکاء به مردم و توکل به خدا فقط تنها راهگشای کارهاست و بس، نه سلاح، نه تجهیزات، نه مهمات، نه دیگر وسایل».
صدای حاج احمد را در این ویدئو بشنوید:
موقع رفتن چه حالی داشت؟
حاج احمد وقتی میرفت بهسوی دشمن صهیونیست چه حالی داشت؟ این حال را: «این راه، راهی بیبازگشت است. کسی که با ما میآید، باید تا آخر خط همراه باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم، ممکن است حتی جنازه هیچ یک از شهدای ما به ایران برنگردد». غریبه بود با این حال؟ نخیر. تعریف کردهاند برایمان که در جنگ تحمیلی هر وقت میخواستند جایی بروند و فتح کنند که دشوار بود و هر وقت میخواستند جایی بمانند و مقاومت کنند که دشوار بود حاج احمد مرد میدان بود. آن روز هم رفت به میدان نبرد دشمن غاصب و بازنگشت و هنوز هم. ربایش حاج احمد و همراهانش هنوز پروندهای باز است و «طولانیترین گروگانگیری تاریخ معاصر» محسوب میشود.
موقع آمدنش...
حاج احمد کجاست؟ شهید شده است؟ یوسف را برادرانش گمان میکردند که زنده نماند در چاه و خیلیها گمان میکردند زنده بیرون نیاید از زندان. حاج احمد در زندان صهیونیستهاست؟ کسانی گفتهاند که دیدهاند او را و همراهانش را. کسانی هم گشتهاند و نیافتهاند او را؛ نه پیراهنی آوردهاند خونآلود حتی و نه داستانی داشتهاند که گوش و قلب یعقوب باور کند. گرگ هست در این داستان و یوسف هست، ولی پیراهن نیست؛ و البته خدا هم هست در این داستان هم که همیشگی اوست؛ و اگر در زندان صهیونیستها باشد ۱۳۶۸ سالش است حاج احمد و موهایش سفید شده لابد. حالا فقط خدا میداند؛ اگر شهید باشد که روزی میخورد نزد او و اگر زنده باشد که... یاحسین (ع).
خدا میداند و ما نمیدانیم. فقط اینقدر بلدیم که در میانه این داستان، ماییم و خیلیها در این سرزمین که گاهی مینشینند و پندار میکنند که حاج احمد اگر زنده باشد و روزی بیاید -یوسفی بیاید به خانه یعقوب و شاید پیراهنی هم بفرستد پیشاپیش که سفیدی چشمها نورانی شود- آن روز است که یکبهیک میتوان رفت و بوسید یکبهیک آن موهای سفید بر سر و صورتش را؛ و بوسیدنی هم هست آن موهایی که یکبهیک سفید شده در زندان جلادان جهان. یکتکه استخوان پوسیدهاش هم بیاید یکبهیک میبوسیم، خودش که بیاید دیگر چهها شود. چقدر طول میکشد این همه ایرانی یکبهیک ببوسند آن همه مو را یکبهیک؟ چند سال؟ ۳۹ سال هم بیشتر شاید.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱