وصیت‌نامه شهید «سید جمال قریشی»؛

خدایا برای من ننگ است با مرگ طبیعی از دنیا بروم

شهید «سید جمال قریشی» در قسمتی از وصیت‌نامه خود آورده است: «خدایا برای من ننگ است که این همه شهدا را دیدم و بخواهم در بستر با مرگ طبیعی از دنیا بروم.»
کد خبر: ۴۶۵۷۵۷
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۴۰۰ - ۰۳:۴۲ - 09July 2021

خدایا برای من ننگ است با مرگ طبیعی از دنیا برومبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از البرز، «سید جمال قریشی» در سوم مرداد سال 1342 در روستای برغان از توابع شهرستان ساوجبلاغ دیده به جهان گشود. از همان کودکی روح لطیف و پاک او در دامان عاشقان خاندان علی (ع) صیقل یافت و همچون پدر، عمو و برادرش مداح اهل بیت (ع) شد. با اینکه به تحصیل علاقه فراوانی داشت اما با توجه به مشکلات خانوادگی و اوج‌گیری مبارزات مردمی در انقلاب نتوانست بیشتر از هشت سال درس بخواند.

در جریان انقلاب، او در کنار برادران و سایر دوستان مبارزش فعالیت داشت و پس از پیروزی انقلاب نیز فعالیت رسمی خود را در تبلیغات بسیج آغاز کرد. سید جمال در 17 مرداد سال 1362 به عضویت رسمی سپاه درآمد و در واحد آموزش نظامی مشغول به کار شد. وی در عملیات‌های مختلف شرکت داشت و چندین بار نیز مجروح شد.

او در جبهه هم می‌جنگید و هم مداحی می‌کرد. وی مسئول تبلیغات گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) بود. پس از شهادت برادرش سید عباس، آتش کینه و نفرت او نسبت به دشمنان انقلاب و اسلام بیشتر شد و دیگر نتوانست دوری برادرش را که همه عمرش همراه او بود تحمل کند.

سید جمال دوباره راهی جبهه شد و با دشمن جنگید تا سرانجام در تاریخ 17 تیر سال 1365 در عملیات کربلای یک به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در روستای برغان به خاک سپرده شد. پس از او، برادرش سید‌علی اصغر قریشی نیز به جمع نیروهای گردان حضرت علی اکبر (ع) پیوست و به شهادت رسید.

وصیت‌نامه شهید سید جمال قریشی

«بسم الله الرحمن الرحيم

ای آنان که ایمان آورده‌اید کمک بجویید از صبر و نماز، همانا خداوند با صبر کنندگان است و نگویید آنان که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده هستند ولیکن شما درک نمی‌کنید و هر آیینه بیازماییم شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهش از مال‌ها و جان‌ها و ثمرات و مژده به صبر کنندگان؛ آنان که هرگاه پیشامدی به ایشان رسد گویند ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم.

درود و سلام به انبیاء و اولیاء الله سلام الله عليها، درود و سلام به امام امت و خانواده شهدا و ارواح طیبه شهیدان و درود و سلام بر ایثارگران لشگر توحید این سربازان آقا امام زمان (عج) و خانواده‌های پاک دامنشان. خدایا تو شاهد بودی دوست داشتم زندگیم را در جهت پیشبرد اهداف مقدس اسلام صرف کنم. خدایا تو میدانی دلم می‌خواست در این راه خدمت خالصانه انجام دهم.

اما ای خدا شرمنده‌ام از اینکه هواهای نفسانی مانع این امر شد و نمی‌گذاشت آن طوری که شهدا خدمت کردند من هم انجام دهم. بارالها من بنده روسیاهی بیش نبودم. خدایا دلم برای شهادت خیلی تنگ شده، دلم برای دوستان شهيدم تنگ شده، مرا پیش آن‌ها ببر. خدایا برای من ننگ است که این همه شهدا را دیدم و بخواهم در بستر با مرگ طبیعی از دنیا بروم، برای من جداً ننگ است که دوستان و هم‌رزمانم با فیض شهادت در صف انبيا و شهدای کربلای حسین (ع) قرار بگیرند و من در بستر بمیرم.

ای خدای بزرگ تو را به قرآن قسم، تو را به مقربین درگاهت قسم، مرا به بزرگ‌ترین آرزوی خود که همانا شهادت پر افتخار در راهت می‌باشد نائل بگردان، آمین یا رب العالمين. پدر و مادر بزرگوارم درود و سلام بر شما باد، شما عزیزانی که دامن پاک داشتید و این‌گونه فرزندانی خدمتگزار به اسلام تحویل جامعه دادید. پدرم چگونه می‌توانم زحمت‌های شما را با بیان یا با قلم به مردم بگویم؟

پدرجان یادم نمی‌رود آن موقعی که به سن بلوغ نرسیده بودم دست مرا می‌گرفتی و به مسجد می‌بردی. مرا با مسجد و قرآن و اسلام آشنا نمودی. مادر مهربانم ای زینب زمان چگونه بی‌خوابی‌هایت و اذیت‌هایی که برای بزرگ کردن من تحمل نمودی را بر روی کاغذ بیاورم و با چه زبانی تشکر کنم؟ مادر جان شیر پاکت بود که مرا و برادرانم را در جهت انقلاب اسلامی رهنمود کرد.

پدرجان، مادر جان، همسر عزیزم، به خون پاکم قسم شما را خیلی دوست دارم ولی اسلام و قرآن و خدا و انبیاء را بیش از همه چیز دوست دارم. امیدوارم بدنم تکه تکه شود و جان بدهم تا نزد علی اکبر حسین (ع) شرمنده نباشم، آرزو دارم سرم از بدنم جدا گردد تا در این راه نزد قمر بنی هاشم رو سفید باشم. پدرجان اگر برادرت و برادرزاده‌ات و دو فرزندت شهید شدند و شما ای مادر اگر عباس و جمالت شهید شدند مبادا اگر برادرانم خواستند به جبهه بروند مانع شوید. اگر تمام فرزندانتان هم شهید شوند باید همه اسلام را در تمام دنیا سرافراز کنید. برادران بسیجی با این شهادت‌ها مسئولیت شما سنگین‌تر می‌شود. باید جوانان و پیرمردها به جبهه بیایند و زن و بچه و کار و مشغله نباید مانع رفتن به جبهه بشود.

مگر آن‌هایی که الان در جبهه هستند بیکارند؟ و یا کسی را ندارند؟ پدران و مادران مانع رفتن فرزندانتان به جبهه نشوید. اگر چنین کنید حتما روز عاشورا هم نمی‌گذاشتید فرزندانتان در رکاب امام حسین بجنگند؟! کسانی که مشکلی دارند پشت جبهه را گرم نگهدارند و با کمک‌های نقدی و جنسی دین خود را ادا نمایند.

خواهران حجابتان را محکم کنید، بدون چادر بیرون نیایید، افتخار به عطر زدن و زینت کردن و لباس‌های رنگارنگ پوشیدن نیست. شما خشنودی خدا را بر خشنودی مردم برتر بدانید. عزیزان من ای امت حزب الله نمازهایتان را اول وقت بخوانید و در نماز جمعه شرکت کنید و فکر تجملات زندگی نباشید، شاید همین تجملات شما را از خدا دور کرده و مانع رفتن به جبهه شده است.

برادرانم سالگرد شهدا را هر سال برگزار کنید. می‌دانم شاید برای برخی از دوستانم دوست خوبی نبودم، إن‌شاءالله مرا ببخشید و حلال کنید. در پایان به همه می‌گویم به امید شفاعت شهدا نباشید، خود به فکر آخرت باشید. از همه می‌خواهم مرا حلال کنند و برای بخشش گناهانم فاتحه بخوانند. به امید پیروزی نهایی. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار