برشی از کتاب؛

«هم‌مرز با آتش»

کتاب «هم‌مرز با آتش» خاطرات «حمید قبادی» از رزمندگان لرستانی است که در دوران دفاع مقدس دارای مسئولیت‌های متعددی بود.
کد خبر: ۴۷۰۲۴۱
تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۶ - 05August 2021

برشی از متن کتاب «هم‌مرز با آتش»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم آباد، کتاب «هم‌مرز با آتش»، شامل خاطراتی از «حمید قبادی»، از رزمندگان لرستانی  است که چاپ اول آن در سال 1384  به قلم وی و با حمایت حوزه هنری توسط انتشارات سوره مهر به نگارش در آمده است.

کتاب در هفت فصل ارائه شده است که از جمله مطالب آن عبارتست از: خلاصه زندگینامه (از تولد تا دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران)، آموزش نظامی در بسیج شهر، شروع جنگ و اعزام به جبهه غرب، عملیات‌های بیت‌المقدس، کربلای 1، 4 و 5، فتح‌المبین، والفجر 9 و 10، مجروحیت‌های پی‌در‌پی در مناطق خرمشهر و اسلام‌آآباد غرب، شناسایی میدان‌های مین و درگیری و گریز از چنگال دشمن در مناطق موسیان، زبیدات، ارتفاعات شاخ شمیران حلبچه، مریوان، استان سلیمانیه، تپه سبز، درگیری با منافقان در اسلام‌آباد غرب و عملیات مرصاد، سقوط سر پل ذهاب، آزادسازی حلبچه و منطقه خرمال، ذکر خاطراتی از شجاعت‌ها و ایثار هم‌رزمان و شهیدان: «علی‌مردان ‌آزادبخت»، «محمود رضایی»، «محمدعلی گودرزی»، «داریوش مرادی»، «حشمت‌الله قلی»، «قاسم مدهنی»، «بهمن میرزائی» و ...

برشی از متن کتاب

برای دیدن آزادبخت باید به مقر ستاد لشکر در منطقه سه راهی جفیر که در مسیر جاده اهواز- خرمشهر بود می رفتم. نام مقر «علمدار کربلا» بود. به همراه یکی از بچه‌های لشکر راهی آنجا شدم.  آن روز 19/9/ 65 محمد آزادبخت را دیدم را وحوالپرسی گرم و صمیمی با من کرد. اما گفت که در طول روز فقط یک خود رو از یگان اجازه تردد و آمد و رفت به خط را دارد. باید صبر کنی تا شب  به همراه خودم به طرف خط مقدم برویم. کمی دلگیر شدم. اما چاره‌ای نبود جز انتظار.

مدت‌ها بود با کسی شوخی نکرده بودم  و آنجا تصمیم گرفتم کمی سر به سر آزاد بخت بگذارم. وقتی که او با یک آفتابه آب به سمت دستشویی حرکت کرد. آرام آرام به دنبالش رفتم. سنگ بزرگی بر داشتم و به شدت به دیواره دستشویی که چیزی جز یک ورقه پلیت نبود کوبیدم و به سرعت صحنه را ترک کردم. بعد از چند دقیقه حاج محمد که می‌دانست کسی جز من اهل اینجور کارها نیست به آرامی به سمت من آمد که نشان دهد هیچ اتفاقی نیفتاده اما همینکه به نزدیکم رسید، آفتابه را زمین گذاشت و به من حمله کرد تا انتقام بگیرد. به سرعت فرار کردم. صدای ایجاد شده  واقعا او را عصبانی کرده بود. وقتی که نتوانست به من برسد با سنگ از پشت به طرفم حمله کرد. از دور از او طلب بخشش کردم. خندید و به صلح رضایت داد. به طرفش رفتم. او را بغل کردم و بوسیدم.

شب فرا رسید.  طبق قرار با محمد آزاد بخت به طرف خط مقدم حرکت کردیم وسیله ما یک  تویوتا وانت بود که باید به دلایل امنیتی چراغش را روشن نمی‌کردیم. بعد از عبور از چند دژبانی وارد منطقه پدافندی لشکر شدیم قبل از اینکه از خودرو پیاده شوم، حاج محمد از من قول گرفت که اول صبح فردا به سنگر حفاظت بروم و فرم ورود به منطقه را پر کنم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها