آزاده دفاع مقدس در گفت‌وگو با دفاع‌پرس روایت کرد؛

تزریق واکسن کزاز به اسرا برای جلوگیری از عزاداری محرم/ صدای «یا حسین (ع)» قدرت دفاعی ما را افزایش می‌داد

«تیزچنگ» با اشاره به عزاداری اسرا در اردوگاه اطفال ایرانی و مقابله بعثی‌ها با آن‌ها، گفت: صدای «یا حسین (ع)» قدرت دفاعی ما را افزایش می‌داد، بچه‌ها فریاد «ننه یازهرا» سر می‌دادند، گویی لیوان نشکن منفجر شده و در این حین عراقی‌ها از آرام شدن ما قطع امید کرده و آسایشگاه را ترک می‌کردند.
کد خبر: ۴۷۲۲۵۷
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۲۰ - 17August 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «احمد تیزچنگ» آزاده سرافراز دوران هشت سال دفاع مقدس که متولد ۱۷ بهمن سال ۱۳۴۶ است، به‌دنبال آغاز جنگ تحمیلی و فرمان حضرت امام خمینی (ره)، ۲۰ خرداد سال ۱۳۶۱ به جبهه‌های کردستان و در ادامه به جنوب غرب کشور اعزام شد.

این آزاده سرافراز در تیپ «عاشورا» سازماندهی شد و پس از سلحشوری و حما‌سه‌سازی در سلسله عملیات‌های والفجر، پنجم اسفند سال ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» در جزیره مجنون به‌همراه چند تن از همرزمانش در محاصره دشمن قرار گرفته و به اسارت دشمن در آمدند.

تیزچنگ پس از حضور در چند اردوگاه رژیم بعثی، به اردوگاه اطفال ایرانی منتقل شد و سرانجام پس از تحمل سال‌ها شکنجه و روز‌های سخت، ۱۳ مهر سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشت.

«احمد تیزچنگ» در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، روز‌های سخت اسارت را چنین روایت کرده است:

محرم سال ۱۳۶۴ سخت‌ترین دوران در اردوگاه اطفال ایرانی بود

خاطرات اردوگاه «اطفال ایرانی» به سال‌های ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۶ باز می‌گردد. باتوجه به مشاوره مستشاران انگلیسی، اسرای ۱۲ تا ۲۲ ساله ایرانی در این اردوگاه نگه‌داری می‌شدند تا رژیم بعثی اهداف تبلیغاتی‌اش را از این طریق به دنیا منتقل کند.

ما به دعوت حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی، لبیک گفته و عازم جنگ شده بودیم و نمی‌خواستیم اسیر شویم؛ اما اسارت هم بخشی از جنگ است. سختی‌هایی که در اسارت متحمل شدیم و به‌طور قطع به درد آینده انقلاب اسلامی می‌خورد.

محرم سال ۱۳۶۴ یکی از سخت‌ترین دورانی بود که در اردوگاه اطفال ایرانی پشت سر گذاشتیم؛ باتوجه به سن و سال پایین ما، از نظر سیاسی به برنامه‌های بین‌المللی مسلط نبودیم، اما از نظر اعتقادی بچه‌ها با مسائل دینی و احادیث آشنا بودند. دشمن نیز با ظرافت خاصی جلو آمده بود و کار را به شکلی پیش می‌برد که تشخیص حق و باطل سخت شود. بصیرت ما هم توسل به اهل بیت (ع) به‌ویژه حضرت ولی عصر (عج) بود.

هر چقدر از شکنجه و سختی‌های اسارت بگویم، کم است؛ زمانی که ایران عملیاتی انجام می‌داد، انتقامش را با شکنجه از ما می‌گرفتند و هر کدام از بچه‌ها به زبان مادری حضرت فاطمه (س) را فریاد زده و از ایشان طلب کمک می‌کردند.

تزریق واکسن کزاز به اسرا برای جلوگیری از عزاداری محرم

حرارتی در ماه محرم در ما ایجاد می‌شد که می‌دانستند به‌هیچ وجه خاموش نمی‌شود؛ از این رو به بهانه ضدعفونی و ایمن‌سازی اردوگاه، هر بار دو آمپول کزاز می‌زدند! اما از آمپول مشترک برای واکسینه همه استفاده می‌کردند؛ به‌طوری که سر سوزن خم می‌شد و تا استخوان فرو می‌کردند! تب و لرز شدید سراغ‌مان می‌آمد و مریض احوال می‌شدیم، دست و بازوهایمان ورم می‌کرد تا جایی که دست‌هایمان تکان نمی‌خورد. این کار را مدام تا روز تاسوعا برای ممانعت از عزاداری بچه‌ها، انجام می‌دادند. گرما از یک طرف و اثرات آمپول کزاز، حرارتی در بدن ایجاد می‌کرد که آدم نمی‌خواست کسی نزدیک شود.

زمان نماز مغرب و عشاء، سربازان رژیم بعثی باتوم‌ها را به میله‌ها می‌زدند و برای جلوگیری از برگزاری نماز جماعت، اجازه حضور دو نفر کنار هم را نمی‌دادند.

بعد از خواندن نماز، برای قرائت زیارت عاشورا در آسایشگاه جمع می‌شدیم، تنها بخش‌هایی از این زیارت‌نامه را در ذهن داشتیم که با لطف اهل بیت (ع)، زیارت عاشورا تمام کمال بر زبان ما جاری می‌شد که نشانگر لطف و هدایت‌های ائمه اطهار (ع) بود.

صدای «یا حسین (ع)» قدرت دفاعی ما را افزایش می‌داد

نام امام حسین (ع) به ما انرژی غیرقابل وصف و جرأت سینه‌زنی می‌داد و معمولاً همگی باهم نوحه می‌خواندیم تا سربازان اردوگاه نتوانند نوحه‌خوان را تشخیص دهند. با آغاز عزاداری، صدای غضب نگهبانان در می‌آمد، چراغ‌ها را خاموش می‌کردند. آن لحظه، دست‌هایی که از صبح تکان نمی‌خوردند، بلند شده و به سینه‌مان می‌آمد. با فریاد یاحسین (ع) ما، عراقی‌ها نیم متر از جلوی پنجره به عقب می‌رفتند.

بعثی‌ها که می‌دیدند ما قصد آرام شدن نداریم، به‌طور گروهی وارد آسایشگاه حدود ۵۰ نفری می‌شدند و با باتوم، کابل و پوتین‌هایشان به سر و صورت‌مان می‌زدند، واقعاً هیکل خیلی بزرگی داشتند. از یقه و کمربندمان گرفته و پرتمان می‌کردند؛ البته ما هم از خودمان دفاع کرده و مقاومت می‌کردیم.

صدای «یا حسین (ع)» قدرت دفاعی ما را افزایش می‌داد، بچه‌ها فریاد «ننه یازهرا» سر می‌دادند، گویی لیوان نشکن منفجر شده و در این حین عراقی‌ها از آرام شدن ما قطع امید کرده و آسایشگاه را ترک می‌کردند.

همه جای آسایشگاه خون و پر از عرق بچه‌ها می‌شد، اما با این حال پس از پایان عزاداری، سریعاً همه جا را‌ تر و تمیز می‌کردیم. می‌توان با جرأت گفت که جنگ روانی دشمن بدتر از شکنجه آنان بود؛ با این حال با آنان مقابله می‌کردیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها