به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، متن زیر برشی است از کتاب «دِین» به کوشش علی مسرتی که به گردآوری خاطرات بچههای مسجد جزایری اهواز پرداخته و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.
به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس، مطلبی که از این کتاب انتخاب شده است، خاطره علی مسرتی است از روزهای ابتدایی آغاز جنگ تحمیلی و اعزام نیرو از اهواز برای کمک به نیروهای ارتش و بسیج.
این خاطره به شرح زیر است:
«روز دوم مهر، موقع نماز مغرب و عشاء در مسجد اعلام شد که سپاه قصد دارد که عدهای از جوانان داوطلب را به خرمشهر بفرستد. کسانی که مایل هستند، بعد از نماز به محل سپاه مراجعه کنند. من، صادق کرمانشاهی، حمید رمضانی، سید محمدعلی حکیم، جواد شالباف، رضا پیرزاده، محمدرضا نیلهچی، حمید پرهیزگار و جمعی که تعداد آنها به ۸۰ نفر میرسید، بعد از نماز به سمت سپاه در باغ معین رفتیم. حدود ۲۰۰ نفر از بچههای مساجد شهر آنجا جمع شده بودند.
حسین علمالهدی جلوی جمعیت ایستاد و سخنرانی کرد. او گفت که امروز واقعه کربلا تکرار شده است. یک طرف خمینی، حسین زمان شما را به یاری میطلبد و در طرف دیگر صدام، یزید زمان قد برافراشته است تا این نهضت حسینی (ع) را شکست دهد. الآن نیروهای صدام به سمت خرمشهر حرکت کرده و شهر را با گلوله توپ هدف قرار داددهاند. عزیزانی که داوطلب شدهاند سلاحهای خود را تحویل بگیرند و سوار اتوبوسها شوند و به کمک نیروهای ارتش و سپاه بروند.» از میان جمعیت من فریاد زدم: «ای صدام، مقدمت را گلولهباران خواهیم کرد.»
حسین لخندی زد. عباس صمدی، اصغر گندمکار، رضا پیرزاده و جواد داغری سلاحهای M۱ آغشته به گریس را یکی یکی تحویل بچهها دادند. دو اتوبوس پر شد و بقیه افراد بازگردانده شدند. پس از حدود یک ساعت و نیم منورهایی از دور دیده شد که از فراز آسمان به پایین میآیند.
بچهها که نمیدانستند اینها چیست، هر کدام چیزی گفتند. یکی گفت اینها هواپیمای عراقی هستند که تیر خوردهاند و سقوط میکنند و برخی هم باور کردند و خوشحال شدند. در تاریکی محض اتوبوسها وارد شهر شدند. شهر آرام بود. یک تانک و دو توپ ۱۰۶ در میدان و خیابان اصلی منتهی به شهر دیده شدند.
یکی از بچهها گفت: «چقدر نیرو، اگر عراق بیاید از هم میپاشد.» یکی از اتوبوسها به سمت سپاه خرمشهر رفت و اتوبوس دوم به سمت پادگان دژ خرمشهر که متعلق به ارتش بود. اتوبوس وارد پادگان شد و بیشتر بچهها از آن پیاده شدند. فرمانده پادگان دژ خرمشهر به استقبال اتوبوس آمد. سید محمدعلی حکیم با او سلام و علیک کرد و گفت: این نیروهای داوطلب از از اهواز برای کمک به شما آمدهاند.»
انتهای پیام/ 118