به گزارش دفاعپرس از ایلام، جنگ در طول تاریخ بشری همواره از ماهیتی منفور و دردناک برخورار بوده است؛ چرا که عزیزان زیادی را از خانوادهها میگیرد. جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست و در طول هشت سال نبرد خانوادههای زیادی داغدار شدند؛ اما دفاع مقدس برای استان ایلام به واسطه درگیری مستقیم در جنگ متمایزتر از سایر نقاط کشور حتی استانهای نوار مرزی با عراق بود.
چرا که مردم استان ایلام هشت سال را صبورانه در زیر چادرها و در دل کوهها و جنگلها سر کردند شاید از حملات هوایی هواپیماهای رژیم بعث در امان باشند. اما غافل از اینکه نوادگان قابیل و یزید قساوت قلب را از اسلاف خویش به ارث بردهاند و کشتن و حمله به بیگناهان بیدفاع در رگ و خون شان ریشه دوانده است.
رژیم بعث عراق حتی به مردم آواره چادر نشین کوهها و جنگلها هم رحم نکرد و علاوه بر بمباران شهرها و روستاها، به کرات مردم چادرنشین را نیز آماج حملات ناجوانمردانه خود قرار داد. در این میان تعداد زیادی زن، مرد و کودک جان خود را از دست دادند و یا به درجه جانبازی نائل آمدند و سندی زنده شدند بر سفاکی و دژخیمی صدامیان کافر کیش.
زنان و کودکان که مردانشان در خطوط مقدم جبهه حضور داشتند و خود به تنهایی و با کمترین امکانات هشت سال زندگی را مدیریت کردند باز هم از حمله هواپیماهای عراقی بینصیب نشدند و استان ایلام در کنار تقدیم ۳۵۶ زن شهیده تعداد ۶۵۴ زن جانباز را تقدیم انقلاب کرده است.
الهام ویسی یکی از صدها زن ایلامی است که بیگناه و بیدفاع و در دورانی که کودکی بیش نبود قربانی خوی ددمنشانه و زیاده خواه صدام شد. وی در سال ۱۳۵۷ در شهر ایلام دیده به جهان گشود و با شروع جنگ تحمیلی برای در امان ماندن از حملات هوایی عراق به شهرها و مناطق مسکونی به همراه خانواده خود به دل کوهها پناه میبرد و روزگار شیرین کودکی را در زیر چادرهای آوارگی سپری می کرد.
کودک بود و از ماهیت و مفهوم جنگ چیزی نمی دانست، بلکه روزگار را با قیل و قال های کودکانه اش در کنار همسالان دیگرش از اقوام سپری می کرد تا اینکه آن روز شوم رسید و سرنوشت الهام ویسی برای همیشه تغییر کرد. اول بهمن ماه سال ۶۵ بود و باز هم قصه پرتکرار و ملالت بار آوارگی و چادر نشینی؛ الهام کوچک به همراه خانواده و اقوامش در منطقه گلزار شهر چوار که محل اسکان چادرهای زیادی از آوارگان بود چادر زده بودند و روزگار سخت متناسب با آن روزگار را سپری می کردند.
بزرگترها مشغول امورات زندگی و بچهها نیز در دنیای کودکانه خود بودند تا اینکه عقربهها، ساعت چهار عصر را نشان میدادند که به ناگاه زمین و زمان برای چادرنشینان بیدفاع گلزار چون شب تار شد. هواپیماهای رژیم بعث طعمهای سهل الوصول برای سرکوب عقدههای خود یافتند و ناجوانمردانه بمبهای خود را بر سر مردمانی ریختند که از ترس بمباران هوایی به دل کوه ها و جنگلها پناه آورده بودند؛ اما این بار دشمن ظالم به زنان و کودکان بی پناه رحم نکرد و بارانی از بمب بر سرشان فرود آورد تا قهر، غضب و کینه خود را فرونشاند و ثابت کند از همان نسل شمر و عمر سعد است که ۱۴۰۰ سال پیش مردان قبیله را کشتند و خیمه گاه تعدادی زن و کودک را به آتش کشیدند.
در منطقه گلزار چوار گلهای زیادی پرپر شدند و گلهای بیشماری برای همیشه زخم برداشتند و الهام نیز سهمی تلخ از آن روز شوم را به یادگار دارد. برادرش برای کمک به وی و مادرش آمده بود از ناحیه پا و شکم مورد اصابت ترکش بمب خوشهای قرار گرفت و ۳۷ مهمان ناخوانده کوچک نیز وارد بدن الهام شدند و سلامتیش و دنیای شاد کودکانهاش را از وی گرفتند.
بعد از حمله هوایی، تیمهای امدادی برای کمک به محروحان عازم شدند و برادر ۱۳ ساله الهام در بالگرد حمل مجروحان و در دل آسمان نیلگون به علت شدت جراحات وارده معصومانه و بیگناه پرپر شد. اما الهام که جراحات زیادی را برداشته بود در ابتدا به گمان اینکه وی نیز کشته شده است، در کنار شهدای آن واقعه تلخ بمباران هوایی قرار می دهند که به ناگاه پزشکی متوجه زنده بودن طفل می شود و وی را برای مداوا به تهران اعزام می کنند.
وی بعد از آن حادثه تلخ با ۵۵ درصد به افتخار جانبازی نائل شد هرچند چشمانش را از دست داد و با وجود عملهای متعدد تنها ۱۰ درصد از بیناییاش برگشت. وی با وجود جراحتهای ناشی از جنگ سال ۱۳۸۰ رخت سپید عروسی بر تن کرد و حاصل ازدواجش دو فرزند دختر است.
انتهای پیام/