به مناسبت دومین سالگرد شهادت حاج قاسم؛

ماجرای انگشتری که حاج قاسم خواست تا همراهش در قبر گذاشته شود

رفیق حاج قاسم گفت: زمانی که برای نخستین بار بحث وصیتنامه پیش آمد، حاج قاسم به من گفت که اگر اتفاقی افتاد، بحث مراسم تکفین و تدفین و ... را تو انجام بده. به من گفت که من انگشتری دارم. این انگشتر را که با آن نماز شب خواندم را موقع تدفین همراهم بگذارید.
کد خبر: ۴۹۷۸۷۳
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۰ - ۱۵:۵۳ - 01January 2022

گفتگو با رفیق و وصی حاج قاسمبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمود خالقی» از دوران دفاع مقدس با حاج قاسم سلیمانی آشنا شد و رفاقت و ارتباط صمیمی میان آنها تا جایی ادامه پیدا کرد که با هم عقد اخوت بستند و حاج قاسم در وصیت نامه‌اش امر تدفین پیکرش را به وی سپرده بود. از آنجا که در آستانه دومین سالگرد شهادت شهید سلیمانی هستیم، نماینده‌ای از موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس با وی درمورد رفاقت او با حاج قاسم مصاحبه‌ کرده است که به شرح زیر است:

در آستانه سالگرد حاج قاسم عزیز هستیم و گفتیم چه کسی بهتر از شما برای اینکه با او به گفت‌وگو بنشینیم.‏ آغاز آشنایی شما و حاج قاسم کجا بود؟

آغاز آشنایی میان ما به قبل از عملیات والفجر ۸ بازمی‌گردد و سپس آشنایی بیشتر ما به سال ۱۳۶۵ پیش از عملیات کربلای ۴ مربوط می‌شود و سال ۱۳۷۱ هم حدود ۴۰ روز ما در حج با هم بودیم.

آیا شما اهل کرمان هستید؟

بله؛ من در استان کرمان به دنیا آمدم. من و حاج قاسم روز ۱۸ ذی‌الحجه سال ۱۳۷۱ در مکه کنار خانه خدا در مسجدالحرام با هم عقد اخوت بستیم و با هم قرار گذاشتیم که در دعا، زیارت و دیدار و شفاعت به هم کمک کنیم.

ارتباط شما چقدر نزدیک بود؟

برادر من شهید شد. پدرم هم ۱۰ - ۱۲ سال قبل به رحمت خدا رفت ولی احساس تنهایی که با شهادت حاج قاسم کردم با هیچ کدام از اینها قابل مقایسه نبود.

آیا شما کار سیاسی، دولتی یا نظامی دارید که آن قدر صمیمیتی بین شما و حاج قاسم شکل گرفت؟

من از همان اول انقلاب که طلبه شدم همین کار‌های طلبگی را ادامه می‌دهم و کاری غیر از همین کار‌های حوزوی و طلبگی نداشته‌ام و ندارم.

حاج آقا، آیا اینجا اتاقی بود که حاج قاسم می‌آمدند؟

معمولا بله اینجا بود‏ که می‌نشستند و عکس‌های ما هم بیشتر در همین محل است.

خستگی ایشان را دیدید؟ دلخوری ایشان را دیدید؟

خستگی جسمی زیاد بود. یعنی بعضی وقت‌ها به اینجا و خانه ما می‌آمد. حتی زمانی که یک سردرد هم داشت، به او می‌گفتم چند دقیقه استراحت کنید. خیلی کم اتفاق می‌افتاد که استراحت مختصری داشته باشد چون از نظر جسمی هم ریه‌ او مشکل داشت و هم سردرد داشت اما از نظر روحی بسیار بانشاط بود.

نه درجه برای او مهم بود نه معروفیت و نه شهرت. بارها به من می‌گفت: اگر زمانی شرایط برای من اقتضا کند، به روستایمان می‌روم.

آن موقع‌ها زمانی که پدر و مادر او زنده بودند‏، می‌گفت: الان کارهایم برای من وظیفه هستند.‏

 یک بار به او گفتم: حاج آقا، شما سال‌های قبل جوان بودید اما حال سن و سالی از شما گذشته است. چطور این کار‌ها را انجام می‌دهید؟

به من می‌گفت: از آنجا که فاصله‌ای میان این دوره‌ها نیفتاده است، هیچ گاه فرصت فکر کردن به اینکه عمر من رو به افزایش است را نداشتم؛ لذا من در کار همان نشاط و شادابی اول جنگ و جوانی را دارم.

از نگرانی‌هایتان چیزی به او نمی‌گفتید؟ به هرحال درخط مقدم مبارزه با تروریسم‌های تکفیری‌ بودند.

نگران ایشان بودیم اما گفتند: می‌دانید که من خیلی به شهادت علاقه دارم. دوست دارم شهید شوم اما من شهادتی را می‌خواهم که ذره ذره بدنم را تحت تاثیر قرار دهد و چیزی از من باقی نماند.

حتی نام برد و گفت: دلم می‌خواهد مثل آقای حکیم شهید شوم و چیزی از من باقی نماند.

از شما خواست که تدفین او به دست شما انجام شود. نخستین بار چه زمانی این حرف را زد؟

سال ۱۳۷۱ تا ۷۶  - ۱۳۷۵ که من کرمان بودم، او جایی را مشخص کرد و گفت: اینجا محل دفن من است.

آیا این حرف را در گلزار شهدای کرمان به شما گفت؟

بله؛ همینجا که الان دفن است. کنار شهید «یوسف الهی». سال ۱۳۸۲ برای نخستین بار که بحث وصیت خود را مطرح کرد، به من گفت که اگر اتفاقی افتاد، بحث مراسم تکفین و تدفین و ... را تو انجام بده. به من گفت که من انگشتری دارم. این انگشتر را که با آن نماز شب خواندم را موقع تدفین همراهم بگذارید.

آخرین بار که اواخر سال ۱۳۹۶ برای دیدار علماء به قم آمد، پارچه‌ای را درآورد و به گفت: من امروز که به محضر علماء رفتم، برای کفن خودم امضا گرفتم.

البته این کار زمان جنگ، کار مرسومی بود و بچه‌های رزمنده این کار را زیاد انجام می‌دادند. بچه‌های رزمنده امضا می‌گرفتند تا به خوبی فرد و ایمان او شهادت بدهند.

زمانی که این پارچه را دیدم، برایم بسیار سنگینی می‌کرد. به من گفت: که تو هم امضاء کن. من هم آنجا با گریه به او گفتم: حاج قاسم، این حرف را نزن. همانگونه که نشسته بود، به من گفت: نمی‌خواهی آن را امضاء کنی؟ نمی‌خواهی بنویسی من آدم خوبی بودم؟ قبول کردم و آن را امضاء کردم.

چند روز پیش از شهادت حاج قاسم او را دیدید؟

شنبه (هفتم دی) من به او زنگ زدم و با او صحبت کردم. خیلی دلتنگ بودند. زمانی که با او صحبت می‌کردم، خیلی آرام می‌شد. به من گفت: فردا به قم می‌آیم و با هم به حرم می‌رویم و نماز هم می‌خوانیم.

فیلمی هست که مردم کنار حاج قاسم هستند و شما هم کنار او هستید. آیا این فیلم مربوط به آخرین سفر اوست؟

بله؛ این فیلم مربوط به آخرین سفر اوست. سپس برای نماز رفتیم. به من گفت که دیگر من فرصت ندارم که به منزل بیایم. من گفتم شما فرصت ندارید به منزل بیایید اما من فرصت دارم که به تهران بیایم.

دو سه ساعت تا تهران راه بود. انگار جمع بندی رفاقت سی و چند ساله ما این چند ساعت بود.

گفتند قرار هست به مأموریت بروند؟

بله؛ گفتند که من فردا، پس فردا به مأموریت می‌روم. اصلا به این مسئله فکر نمی‌کردم که شاید این آخرین باری باشد که او را می‌بینم. مثل همیشه پیاده شد. معمولا کنار درب خانه می‌ایستاد و داخل خانه نمی‌رفت تا سر کوچه برویم و وارد خیابان شویم. همینگونه به او نگاه کردم و با هم خداحافظی کردیم و او رفت.

آیا در لحظه خاکسپاری کنار ایشان بودید و به حرف ایشان عمل کردید؟

متاسفانه بله؛ کسی که می‌خواهد کار تدفین را انجام بدهد، در اولین کار به سر توجه می‌کند. همان قسمتی که قرار بود سر باشد را من گرفتم و قسمت دیگر را آقای قالیباف گرفت و آن را میان قبر گذاشتیم و دوستان من گفتند: تلقین را بخوان و مراسم تدفین را انجام دادیم.

ان‌شاءالله خدا به دل شما آرامش بدهد. دوست داریم بدون تعارف‌ترین جمله‌تان را به خود حاج قاسم تقدیم کنید. 

«یا ایتها النفس المطمئنة، ارجعي الی ربکِ راضیةً مرضیةً» خوشا به حالت. دست ما را هم بگیر و زودتر به خودت برسان.

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها