به گزارش خبرنگار دفاعپرس از کرج، با شور و اشتیاق آماده میشوم تا در مراسم گرامیداشت سالروز عملیات غرورآفرین کربلای ۵ حاضر شوم، به وعدهگاه میرسم، از خودرو که پیاده میشوم پیرمرد قد خمیدهای را میبینم که با یک دستش عصایی چوبی را در دست گرفته و با دست دیگرش یک قاب عکس فلزی قدیمی را درحالیکه آن را به سینه چسبانده، با خود حمل میکند.
گامهایم را تندتر میکنم و به او میرسم و میگویم: «پدر جان کمکتون کنم؟ کجا میرید؟» نگاهش را به سمت من برمیگرداند و همچنان که بهسوی تالار نژاد فلاح میرود، میگوید: «ممنون دخترم زنده باشی، دارم میرم مراسم.» متوجه میشوم با یکدیگر هم مسیر هستیم، سکوت کرده و آهسته، گامهایم را با او همردیف میکنم.
عجب حال و هوایی، چه شور عجیبی برپاست، نمایشگاهی از تصاویر شهدای البرزی، چشم هر میهمانی را بهسوی خود هدایت میکند. لبخند شهدا، میزبان چشمان گریان پدران و مادرانی است که برخی از آنها هنوز چشم به راهاند و انتظار میکشند. تابلوهای بزرگی از تصاویر شهدای مدافع حرم که دور تا دور تصویر سردار دلها طراحی شدهاند، نوید میدهند که هنوز اقتدار و مقاومت ادامه دارد.
جلوتر میرویم، موکب عاشقان ثارالله رزمندگان شرق کرج مزین به نام حضرت فاطمه (س) با لیوانهای چای داغ از رزمندگان، جانبازان، پیشکسوتان و خانوادههای شهدا پذیرایی میکند. دو لیوان چای گرم میگیرم و یکی از آنها را به پدر شهیدی که با او همقدم شدهام، تعارف میکنم اما او از خوردن امتناع میکند و میگوید: «محسن من تشنه شهید شده و امروز به یاد او هیچ نوشیدنی نمینوشم.» از خودم خجالت میکشم و هر دو لیوان را سر جایشان میگذارم و او را تا مقابل درب ورودی سالن همراهی میکنم.
وارد سالن که میشویم، نوای «یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه» حال و هوای مراسم را تغییر میدهد. دکور برنامه با صندوقچههای چوبی تزئین شده و فانوسهایی در دو طرف آن خودنمایی میکنند و کلاه جنگی که با سربند «یا ابوالفضل العباس (ع)» در میان فانوسها جانمایی شده، نشان از فداکاری و غربت رزمندگان این عملیات دارد که چگونه به عباس متوسل شدند و به میدان رفتند.
ردیف جلوی سن و جایگاه با پوکههای خمپاره و گلایلهای سفیدی که به آنها تکیه داده شده، استقامت و ایستادگی رزمندگان را تداعی میکند. قمقمههای آب و کلاههای رزمندگان در کنار یکدیگر عطش گلهای پرپر شده این عملیات را فریاد میزنند. مهمانها تک به تک و دستهدسته وارد سالن میشوند. خانوادههای شهدا در حالی به سالن وارد میشوند که برخی از آنها قد خمیده و سپیدمو شدهاند.
پدر محسن شهید نیز روی صندلیهای میانی مینشیند و تصویر شهیدش را در آغوش میگیرد. صوت دلنشین قران سکوتی را بر سالن حکمفرما میکند. نوای اقتدارآمیز سرود ملی جمهوری اسلامی ایران و قیام حضار، اقتدار و صلابت مردم این دیار را نشان میدهد که همچنان پای آرمانهای این نظام و انقلاب ایستادهاند و به دشمن اجازه نمیدهند لحظهای فکر تجاوز به این خاک را در سر بپروراند.
اینان فراموش نمیکنند که برای آرامش، امنیت و آسایش امروز چه خونهایی ریخته شده، چه فرزندانی یتیم و چه همسرانی تنها شدهاند و چه مادران و پدرانی از هجران فرزندانشان سوختهاند. مجری برنامه در جایگاه قرار میگیرد و از زبان رزمندگان میگوید: هر سال ماجرای کربلای ۵ که تکرار میشود گویی اتفاقی خاص در دلم میافتد. حاضرم هر چه دارم را بدهم که یکبار دیگر، یک ساعت را در سنگر کنار همرزمانم طی کنم.
به نیابت شهدای کربلای ۵ که موفق به زیارت کربلا نشدند اما اقتدار آنان و همرزمانشان امروز پای ما را به کربلا باز کرده است، سلامی به ساحت مقدس امام حسین (ع) میدهیم و اشک مادران داغ دیده با گفتن «السلام علی الحسین» معنویت خاصی به مراسم میبخشد. حسین جان، ما در راه زیارت تو، جوانهای رشیدی را از دست دادهایم، خودت شفیع همه ما باش و عاشقانت را بطلب.
ساعتی میگذرد و مراسم با اجرای گروه سرود و نمایش و سخنرانی و خاطره گویی سردار «علی فضلی» فرمانده لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) در دوران دفاع مقدس جلوه خاصی میگیرد و با تجلیل از خانوادههای شهدا و دعای خیر مجری برنامه، میهمانان به بیرون از سالن هدایت میشوند. من هنوز دلم پیش آن پدر شهید است و زودتر از همه به سمت درب خروج میروم و میبینم که او مقابل پلهها نشسته و نگاهش به درب خروجی است. میگویم: «پدر جان چرا اینجا نشستید؟»، پاسخ میدهد: 35 سال است منتظر محسنم هستم، امروز همه همرزماش اومدن، گفتم شاید اونم بیاد ...!»
گزارش از صدیقه صباغیان
انتهای پیام/