آخرین حرف‌های سرهنگ ارتشی قبل از شهادت/ جاوید باد ارتش جمهوری اسلامی ایران

نصرت‌زاد گوشی بی سیم را گرفت: عقاب، عقاب شاهین! عقاب به گوشم. من سرهنگ ستاد ایرج نصرت‌زاد در آخرین لحظات عمر سربازی خویش چند نکته برای همرزمانم وصیت می‌کنم: جانم فدای ایران، درود بر رهبر انقلاب، جاوید باد ارتش جمهوری اسلامی ایران. زنده‌باد فرماندهان تیپ یکم لشکر ۲۸ سنندج.
کد خبر: ۵۱۷۲۷۵
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۱۷ - 20April 2022

آخرین حرف‌های سرهنگ ارتشی قبل از شهادت/ جاوید باد ارتش جمهوری اسلامی ایرانبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در بخشی از کتاب «بیست‌و‌دو روز نبرد» راوی کتاب به شهادت سرهنگ نصرت‌زاد به دست ضدانقلاب اشاره دارد و نوشته است:

فرمانده ضدانقلاب خم شد و چانه نصرت‌زاد را فشار داد و گفت در چه حالی فرمانده؟ مرا می‌شناسی؟ من سرتیپ یحیوی‌ام! یادت می‌آید؟ نصرت‌زاد آب دهانش را به صورت یحیوی انداخت. سپس یحیوی نشست کنار نصرت‌زاد و گفت: ببین سرهنگ! من و تو نان و نمک شاهنشاه را خورده‌ایم. اشتباه کرده‌ای. گولت زده‌اند. مغزت را شست‌وشو داده‌اند. باشد، قبول دارم. اگر به سرباز‌های پادگان بگویی دست از مقاومت بردارند و تسلیم شوند به شرافتم قسم می‌خورم خودت و خانواده‌ات را صحیح و سالم بفرستم به یک کشور اروپایی.

نصرت‌زاد گفت: تو از شرافت حرف می‌زنی نمک به حرام؟ تویی که به کشور و مردمت خیانت می‌کنی! من هم قسم خورده‌ام تا آخرین قطره خونم از کشورم دفاع کنم. سپس یحیوی بلند شد. لگدی به شکم خونی نصرت‌زاد کوبید و رو به جوانک گفت: کارش را تمام کن! نصرت‌زاد گفت: مرا بکش فقط بگذار وصیتم را به سربازانم بگویم. یحیوی تف کرد روی زمین و گفت: حیف از تو. حیف از تکاوری مثل تو! بی‌سیم آوردند. نصرت‌زاد گوشی را گرفت: عقاب، عقاب شاهین! عقاب به گوشم. من سرهنگ ستاد ایرج نصرت‌زاد در آخرین لحظات عمر سربازی خویش چند نکته برای همرزمانم وصیت می‌کنم: جانم فدای ایران، درود بر رهبر انقلاب، جاوید باد ارتش جمهوری اسلامی ایران. زنده‌باد فرماندهان تیپ یکم لشکر ۲۸ سنندج.

شب از راه رسید. صدای شدید درگیری در اطراف شهر به گوش می‌رسید. پایین تپه یک جیپ تا نیمه راه بالا کشید و توقف کرد. چهره نیمه‌نشسته سرهنگ به طرز عجیبی زنده به نظر آمد. روی آرنج‌هایش بلند شده بود و سینه سوراخ‌سوراخ‌شده‌اش را جلو داده بود. یکی از پاهایش از زانو قطع بود. هنوز انگشتان دست راستش به شکل چکاندن ماشه تفنگ باقی مانده بود. نوری عجیب چهره سرهنگ را روشن کرده بود. با نور چراغ‌قوه کمی جرات پیدا کرد و جلو رفت. تاب نگاه‌های سرهنگ را نیاورد و با پاشنه کفش محکم به صورت سرهنگ کوبید، اما نیفتاد، لگد دیگری به صورت سرهنگ کوبید. این‌بار، نوک پوتینش زیر گلوی سرهنگ اصابت کرد و صدای شکستن استخوانی به گوش رسید. به‌سرعت دشنه را از حنجره سرهنگ بیرون کشید. خونابه‌ای در لبه تیغ دشنه، به چشم خورد و به کامیونی که به داخل قتلگاه پیش می‌آمد دستور ایست داد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها