داستان کوتاه/

نامش را می‌فهمی

«محمدزاده» در بخشی از داستان کوتاه خود آورده است: از بس که تلفن زنگ می‌خورد، صدای زنگ روی اعصابش می‌دود به ناچار گوشی را بر می‌دارد؛ سلام از تهران زنگ می‌زنم. دوست مشترکی شما را معرفی کرده تا برای شهید ما مطلبی بنویسید.
کد خبر: ۵۳۲۲۶۵
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۶ - 03July 2022

گروه استان‌های دفاع‌پرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ تلفن زنگ می‌زند، بی‌حوصله‌تر از آن است که گوشی را بردارد و جواب دهد، اما از بس که تلفن زنگ می‌خورد، صدای زنگ روی اعصابش می‌دود و حسابی چکش کاری‌اش می‌کند و به ناچار گوشی را بر می‌دارد؛

- الو.... بفرمایید..

- سلام.. از تهران زنگ می‌زنم.

- در خدمتم.... امرتون!

-دوست مشترکی شما را معرفی کرده!

-برای چه کاری؟

-برای شهیدمان مطلبی بنویسید.

-کدام شهید؟

-شهیدی از میان شهدا....

-اسمش...

-شما قبول کن اسمش، پیدا می‌شود..

-چه جوری، برای شهیدی که نمی‌شناسم بنویسم.

- قبول کنید. نامش را می‌فهمی،،

به شماره‌اش زنگ می‌زند و نوشته را برای او می‌خواند‌:

در حیاطی که زمینش خاکیست

دختری

نقش یک دریا زد

پدرش می‌خندید

بلم و دریا بود

پیش روی دختر

و پدر در عکسی....

زندگی در ساحل

زندگی در دریا

حوض، دریا، ماهی، پولک

بی‌پدر لطف نداشت

شوق نداشت

حوض هم تنها بود

و پدر

می‌خندید.

پدرش؛ غواص بود ...

همین از دستم برآمد...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار