گروه استانهای دفاعپرس - «ابوالقاسم محمدزاده»؛ تلفن زنگ میزند، بیحوصلهتر از آن است که گوشی را بردارد و جواب دهد، اما از بس که تلفن زنگ میخورد، صدای زنگ روی اعصابش میدود و حسابی چکش کاریاش میکند و به ناچار گوشی را بر میدارد؛
- الو.... بفرمایید..
- سلام.. از تهران زنگ میزنم.
- در خدمتم.... امرتون!
-دوست مشترکی شما را معرفی کرده!
-برای چه کاری؟
-برای شهیدمان مطلبی بنویسید.
-کدام شهید؟
-شهیدی از میان شهدا....
-اسمش...
-شما قبول کن اسمش، پیدا میشود..
-چه جوری، برای شهیدی که نمیشناسم بنویسم.
- قبول کنید. نامش را میفهمی،،
به شمارهاش زنگ میزند و نوشته را برای او میخواند:
در حیاطی که زمینش خاکیست
دختری
نقش یک دریا زد
پدرش میخندید
بلم و دریا بود
پیش روی دختر
و پدر در عکسی....
زندگی در ساحل
زندگی در دریا
حوض، دریا، ماهی، پولک
بیپدر لطف نداشت
شوق نداشت
حوض هم تنها بود
و پدر
میخندید.
پدرش؛ غواص بود ...
همین از دستم برآمد...
انتهای پیام/