سرلشکر محسن رضایی از «راز دجله» می‌گوید:

مهدی باکری از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت

من مهدی را خوب می‌شناختم. وقتی محاصره شد از آنجایی که می‌دانست جنگ به بن‌بست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات «بدر» حفظ «دجله» است، او مانده بود چکار کند، چون دیگر دجله قابل حفظ نبود.
کد خبر: ۵۳۴۶۴
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۹ - 23September 2015

مهدی باکری از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در تازهترین نوشته خود در فضای مجازی گفته «امروز میخواهم راز دجله را بگویم، رازی که تاکنون چیزی در مورد آن نوشته نشده است.»

محسن رضایی در این نوشته، به شهادت شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ٣١ عاشورا در عملیات بدر پرداخته است، که در ادامه می خوانید:

در عملیات بدر که توسط لشکر ٣١ عاشورا صورت میگرفت تلاش میکردیم با مهدی ارتباط بیسیم برقرار کنیم. غلبه آتش و فشار تانکهای دشمن زیاد شده بود. از شهید احمد کاظمی خواستم که به مهدی بگوید بازگردد اما او گفته بود جنگ؛ جنگ آتش است و نمیتوانم برگردم. اتفاقا اینجا جای خوبی است، اگر میتوانی خودت هم به اینجا بیا.

پس از آن خودم هم تلاش کردم که با مهدی صحبت کنم اما او فرار میکرد. مهدی بین دوراهی خود و غیرتش مانده بود. غیرتش حکم میکرد که بماند و خودش میگفت که به عقب بیاید. من میدانستم که اگر با او صحبت کنم از طرفی به دلیل آنکه نماینده امام هستم میتوانم او را بازگردانم. همچنین بین من و آقا مهدی رابطه دلی خاصی وجود داشت که او را به عقب میآورد. تنها تصویری که میتوانم از آن لحظات ارائه بدهم لحظه حضور حضرت ابوالفضل (ع) کنار رود فرات است.

من مهدی را خوب میشناختم. وقتی محاصره شد از آنجایی که میدانست جنگ به بنبست رسیده و تنها راه موفقیت در عملیات «بدر» حفظ «دجله» است، او مانده بود چکار کند، چون دیگر دجله قابل حفظ نبود. رفتار او من را یاد تلاش حضرت ابوالفضل (ع) برای حفظ مشکی که دیگر قابل حفظ نبود، میاندازد.

مهدی دچار حالت شرمندگی شده بود و عملا پیش از آنکه گلوله به او بخورد کشته شده بود. لذا در آن لحظه گلولهای به پیشانی او میخورد و روی زمین میافتد. پس از آن قایقی میآید که او را به عقب بیاورد اما آن قایق را دشمن میزند و پیکر مهدی به رود دجله میافتد. از آنجا به اروند میرود و در خلیج فارس به ابدیت میپیوندد.

من فکر میکنم او یک دعا در آن لحظه کرد و آن این است که خدایا آبروی مرا حفظ کن. یعنی او در آن لحظه از اینکه پیکرش به عقب بیاید شرم داشت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها