دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

نامه شهید «محمدی» برای پس از شهادتش/ شگفتی استاد مصری از قرائت قرآن شهید

جمعی از اعضای جامعه قرآنی به نیابت از حافظات قاریان و فعالان قرآنی با حضور استاد موسوی بلده، رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران، امیر هوشنگ محمدیون به دیدار خانواده شهید قرآنی حسین محمدی رفتند و ضمن بیان خاطراتی از او پای صحبت مادر، پدر و برادر شهید نشستند.
کد خبر: ۵۵۱۸۹۳
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۴۰۱ - ۰۴:۲۷ - 25October 2022

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، جمعی از اعضای جامعه قرآنی به نیابت از حافظان و قاریان و فعالان قرآنی با حضور استاد موسوی بلده، رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران، امیر هوشنگ محمدیون به دیدار خانواده شهید قرآنی حسین محمدی رفتند و ضمن بیان خاطراتی از او پای صحبت مادر، پدر و برادر شهید نشستند.

در این دیدار پدر شهید با اشاره به ماجرای حضور شهید محمدی در کلاس‌های قرآن اظهار داشت: ما در چهارراه کوکاکولا ساکن بودیم، سال ۶۳ و ۶۴ بود که در ماه رمضان از روز اول تا آخر آقای موسوی در مسجد تدریس داشت. حسین به همراه محسن در کلاس‌ها شرکت می‌کردند، اما چیزی به ما نگفت، آخرین روز ما مبارک حس کردم حسین چقدر به فکر فرو رفته و نمی‌داند چه چیز بگوید و چه نگوید. نمی‌دانست چطور حرف دلش را بگوید تا اینکه گفت استاد موسوی دعوت کرده هر کس دوست دارد کلاس قرآن ما در دارالتحفیظ شرکت کند شما اجازه می‌دهی؟ گفتم چرا که نه، خیلی هم خوب است. از خوشحالی دیگر نمی‌دانست چه کار کند، فکر می‌کرد به خاطر دوری راه و سن کمش اجازه نمی‌دهم. گفتم از خدای من هست درس قرآن شرکت کنی.

شهید که زن بی حجاب می‌دید خطش را عوض می‌کرد/ غنچه دارالتحیظ قاری مصری را متحیر کرد

روزی که نامه به دستت رسید من نیستم

وی ادامه داد: پرسید او را به کلاس می‌رسانم یا نه؟ گفتم شما زودتر برو برنامه را ببین اگر کسی هم همراهت هست باهم بروید. بنا بود صبح زود کلاس را برود چند جلسه که رفت گفت می‌خواهم زودتر از بقیه برسم، گویا در کلاس قرار گذاشته بودند هرکس زود برسد دوبار می‌تواند قرآن بخواند بعد مدتی از من خواست یک روز بروم کلاس، آن روز تا رسیدم مرا در جایی که در نظر گرفته بود نشاند، مشخص بود از حضورم خیلی خوشحال است.

پدر با ذکر خاطراتی از کودکی شهید گفت: در ابتدایی معلمش یک خانم بود، با اینکه آن زمان اکثر معلم‌ها حجاب نداشتند او بسیار با حجاب بود. یک روز مرا مدرسه خواستند، رفتم مدرسه تا به دفتر رسیدم دیدم وضعیت خیلی بد است، دنبال معلم گشتم گفتند او اتاق دبیر‌ها نمی‌آید و پیش سرایدار می‌نشیند، رفتم اتاق سرایدار دیدن معلم، درباره حسین گفت که هم درس و هم ادبش خوب است فقط مراقبش باش. حسین در دبستان سوره‌های کوچک می‌خواند. پدر خودم با اینکه کشاورز بود، اما هر روز صبح صدای قرآن خواندنش از خانه بیرون می‌آمد و انس زیادی با قرآن داشت. مردم روستا او را به قرآنش خواندنش می‌شناختند و همین ویژگی بعدا در حسین هم دیده شد.

پدر شهید بیان کرد: روزی که پیکر حسین را به خانه آوردند نامه‌ای نوشته بود و به دوستانش داده بود که آن روز برای ما آوردند در نامه نوشته بود زمانی این نامه به دست شما می‌رسد که من نیستم.

شهید که زن بی حجاب می‌دید خطش را عوض می‌کرد/ غنچه دارالتحیظ قاری مصری را متحیر کرد

غنچه دارالتحفیظ قاری مصری را متحیر کرد/ همیشه اولین نفر در کلاس حاضر بود

موسوی بلده استاد قرآن شهید محمدی نیز روایت کرد: ایشان از جبهه نامه می‌نوشت و روتین برای ما می‌فرستاد، در آخرین نامه‌اش نوشته بود زمانی این نامه را می‌خوانید که من در این دنیا نیستم، خیلی بهم ریختم، چون حسین هیچ وقت چنین چیزی نمی‌نوشت، با خودم گفتم حتما این‌بار اتفاقی می‌افتد و منتظر بودم. گفته بود نوار‌های ضبط شده را به چه کسی بده و وصیت‌هایی هم داشت. اوایل تابستان رفته بودم بالاپشت بام تا کولر را راه بیاندازم آقا محسن (برادر شهید) تماس گرفت و خبر شهادت را داد.

وی ادامه داد: حسین همیشه خندان بود و هرکس او را اولین بار میدید چهره خندان او در ذهنش ثبت می‌شد. گاهی لب‌هایش را می‌گرفتم و میگفتم می‌شود چند دقیقه نخندی؟!

استاد موسوی بلده به ویژگی‌های تلاوت قرآن شهید اشاره کرد و گفت: خواندنش تلفیقی بود از استاد طبلاوی و حصان، یکبار یکی از شیوخ جوان مصری در مراسمی بود، صدای ضبط شده‌ی قرآن حسین را در آن مجلس گذاشتند، همان بسم الله که تلاوت شد جواب مصری روی زانو نشست تا بقیه تلاوت را خوب گوش دهد. آن روز متوجه شدم چند تکه از قرائت حسین از حصان بود که آن زمان حتی قاریان بزرگ او را نمی‌شناختند. چند آیه که خوانده شد این شیخ مصری با تعجب به اطرافش نگاه کرد و گویی باورش نمی‌شد یک جوان ایرانی اینطور بخواند. به سرعت حسین به یک تیپ خاص بچه‌های جلسه قرآن و در واقع نگین جلسه تبدیل شد، هم در قرائت هم اخلاق با بقیه فرق می‌کرد. مدتی بچه‌ها اسمش را گذاشتند غنچه دارالتحفیظ.

وی ادامه داد: ما جلسات را ساعت هفت و نیم صبح شروع می‌کردیم، من که به جلسه می‌رسیدم همیشه حسین سر کوچه ایستاده بود و کیفم را از دستم می‌گرفت و باهم به کلاس می‌رفتیم، هیچ وقت نگذاشت کیف را خودم بیاورم. مسابقات قرآن مسجد علی بن ابیطالب پیروزی بود، حسین هم برای شرکت در مسابقه ثبت نام کرده بود استاد صبحدل داوری می‌کرد، حسین گلو درد داشت و دستمال سفید به گلویش بسته بود. با همان شرایط خواند، تازه صدا اوج گرفته بود که استاد صبحدل چنان به شوق و شعف افتاده بود که گویی به آسمان رفته است.

شهید که زن بی حجاب می‌دید خطش را عوض می‌کرد/ غنچه دارالتحیظ قاری مصری را متحیر کرد

شب عملیات حسین یکپارچه نور بود/ خنده‌اش تا آخرین لحظه قطع نشد

محسن محمدی برادر شهید درباره حضور برادرش در جبهه گفت: اعلام کردند جبهه نیازمند رزمنده است، از محل ما ۱۷ نفر از دوستان به جبهه رفتند. من و یکی دو سه نفر مدتی بعد رفتیم. من و حسین باهم درعملیات منطقه ماموت بودیم. برای عملیات یک شب پایین کوه خوابیدیم، در یک هفته‌ای که منتظر دستور عملیات بودیم هر شب با شهید حمید صفاری همراه بودیم و شده یک ساعت کلاس اخلاق می‌گذاشت، آخرین صحبت‌ها به این رسیده بود که هرکس می‌خواهد به هدف نهایی برسد الان وقتش است. یک شب همه را جمع کرد و گفت دست روی دست هم بگذاریم هرکس شهید شد جمع را شفاعت کند، خودش گفت شاید من نباشم پس همینجا هم را شفاعت کنیم. دست‌ها را روی دست گذاشتیم، انرژی عجیبی منتقل شد، همه هم را بغل کردند و گذشت. بچه‌ها چند شب مانده به عملیات گویی در آسمان بودند.

وی افزود: بالاخره خبر دادند آماده عملیات شویم، همان شب علی چنگی هم گفت من هم برنمیگردم، تهران که بودیم گفتم تو جبهه بری برنمیگردی، آدم عجیبی بود، شاید مثل شاهرخ ضرغام، در دوره‌ای که کسی سیگار کشیدن بلد نبود او با زبانش سیگار را میگذاشت داخل دهان و کار‌های عجیب غریب می‌کرد، با این همه یکباره همه چیز را کنار گذاشت و رفت جبهه. شب عملیات روضه‌ای خوانده شد، حسین را که دیدم گفتم حواست به ما باشد، حس کردم در این عالم نیست، همان خنده و بشاشیت را داشت و با هرکس سلام میکرد یک پارچه نور بود. صبح تا پای اذان بالای بلندی‌ها رفتیم، صبح هم یکبار حسین را دیدم خشاب‌هایش خالی شده بود که خشاب دادم، به محض اینکه رفت، چند دقیقه بعد بچه‌ها به من گفتند برگرد، یک تیر قناصه خورده بود به پیشانی حسین، بعد هم صدام شیمیایی زد و، چون بدن چند روز در منطقه بود پیکر شیمیایی شد. سه روز پیکر‌ها در منطقه ماند تا اینکه او را به عقب آوردیم. از ۱۷ نفر دوستانمان سه نفر شهید و سه نفر جانباز جانباز شدند.

برادر شهید گفت: شهید حمید صفاری با دوستانش سه شنبه صبح‌ها صنف لباس فروش‌ها هیئت میرفتند. یک بار زودتر رفته بود که خوابش گرفت، در خواب چند نفر از بچه‌ها را دیده بود که در جبهه شهید شدند یکی از آن‌ها حسین ما بود.

شهید که زن بی حجاب می‌دید خطش را عوض می‌کرد/ غنچه دارالتحیظ قاری مصری را متحیر کرد

قبرش را قبل از شهادت نشانمان داد

مادر شهید تعریف کرد: یکبار با حسین رفته بودیم بهشت زهرا (س) کنار مزار حمید صفاری را نشان داد و گفت اینجا قبر من است، گفتم چطور؟ گفت رفتم جبهه شهید شدم من اینجا دفن شوم. محسن جبهه بود که خواب دیدم یک دسته سینه زن بزرگ از در خانه تا مسجد جابری در حال حرکت هستند. شهیدی را داشتند می‌بردند و حسین ما جلوی شهید و سر دسته سینه زنان بود. گفتم حسین کجا می‌روی؟ گفت کربلا. تا رسیدیم جلوی مسجد از خواب بیدار شدم. سه سالش بود، سوره‌های کوچک یاد می‌دادم و شب که پدرش می‌آمد برای ایشان می‌خواند.

بیحجاب می‌دید خطش را عوض می‌کرد

سعید زکی‌لو همرزم شهید نیز روایت کرد: من در منطقه سردشت با حسین آشنا شدم، آنجا از صبح جمعه که بیدار میشد انگار در جلسه قرآن هست و گزارش لحظه به لحظه می‌داد، روح او با قرآن و این جلسه عجین شده بود. با او در در تهران قرار می‌گذاشتیم برای شرکت در نماز جمعه، اگر سر راه فرد بیحجابی میدید خطش را عوض می‌کرد و سمت دیگری می‌رفت.

وی ادامه داد: حس مسوولیت پذیری‌اش بینهایت بود. در گردان هر چهارشب پاس دادن به یکی می‌افتاد. سه پاس اول را حسین رفت. دیگر با او دعوا کردم که باقی هم باید بایستند. جایی که پاسبانی میدادیم جای خطرناکی هم بود، آخرش گریه‌اش گرفت و گفت من کار ندارم چه کسی می‌ایستد و نمی‌ایستد، من با کسی دیگر قرار گذاشتم.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها