به گزارش خبرنگار دفاعپرس از همدان، کتاب «شیدای شهادت» در وصف زندگینامه و خاطرات شهید «اسماعیل سریشی» است که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.
«اسماعیل سریشی» در سال ۱۳۶۵ در همدان به دنیا آمد و در آخرین حمله نیروهای عبدالمالک ریگی به مرزهای شرق کشور در حالی که در مقابل دشمن ایستادگی میکرد به شهادت رسید. کتاب حاضر گزیدهای از خاطرات و زندگی او به روایت خانواده و نزدیکانش است.
در بخشی از کتاب از زبان دوستان شهید میخوانیم:
بهمن ماه و روز اربعین سال ۱۳۸۷ بود. در شهرک ولیعصر (عج) همدان بودیم. مراسم کلنگ زنی در زمین حسینیه خاتم الانبیا (ص) برپا بود. برخی از دوستان قدیمی از دیگر شهرستانها نیز آمده بودند.
وقتی من رسیدم مراسم تمام شده بود. جلو رفتم و دوستان سلام و احوالپرسی کردم. اسماعیل را بعد از مدتها دیدم. خیلی خوشحال شدم، همه دور او جمع بودند. بعد از احوالپرسی شوخی کردنهای او شروع شد، هرجا اسماعیل حضور داشت لبهای همه خنده باز بود.
تو همین گیرودار یکباره لحن اسماعیل عوض شد. با همان طبع شوخ به ما گفت: بیایید با هم عکس یادگاری بندازیم، من این دفعه برم شهید میشم و دیگه برنمیگردم! بیایید با شهید زنده عکس بگیرید!
عکسها را با موبایل خودش گرفتیم. من یک دفعه تو فکر رفتم. یاد اوضاع حساس منطقه مرزی سیستان افتادم به لحاظ حساسیت منطقه امکان شهادت برای آنها بود.
یادم آمد که اسماعیل دفعه قبل از یکی از دوستان شهیدش برای ما تعریف می کرد. شهید مصطفی طلایی که در ماه مبارک رمضان و شش ماه قبل شهید شده بود.
من خواستم چیزی گفته باشم و فضا را تغییر دهم به شوخی گفتم: اسماعیل جان شهادتت لیاقت میخواهد. تو هم که از این زیارت ها نداری!
وقتی من اینو گفتم اسماعیل خیلی بلند خندید! رو به بچه ها کرد و گفت چی داره میگه؟! این رفتار او خیلی عجیب بود.
خلاصه با هم عکس انداختیم. عجیب اینکه تمامی عکسها و تصاویر ایشان بعد از شهادت از گوشی موبایلش حذف شده بود!
اسماعیل با اینکه اصالتا ترکی بود. اما لهجه همدانی را خیلی خوب مسلط بود. اسماعیل شوخی زیاد میکرد، همیشه در جمع دوستان لبهاش به خنده باز بود.
خیلی به نظافت اهمیت می داد، حتی تو گرما هم دستکش دستشمی کرد. در شستن ظرفها خیلی دقت می کرد. یک روز در میان حمام می رفت.
تیپ مشکی را خیلی دوست داشت. اما جالب بود این روزهای آخر بعد از مرخصی دیدم سر تا پا سفید پوشیده!
تعجب کردم گفتم: اسماعیل چی شده تیپ سفید زدی، نکنه خبری خبریه؟! حالا دیگه، از این به بعد تیپمون سفیده!
تازه از مرخصی آمده بود. تو اتاق رو تخت دراز کشیده بود. گفت: از من عکس بگیر. با موبایل خودش ازش عکس گرفتم.
اسماعیل پایین عکس نوشت: «مرده شور آرام بشور این تن پر از خاطرههاست»
اتفاقا آنجا لباس مشکی پوشیده بود.
انتهای پیام/