گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ طاهره راهی؛ جنگ اتفاقی است که همه افراد جامعه را به نوعی با خود درگیر میکند. از نوجوانان و جوانانی که عزم جزم کرده و عازم میدان میشوند تا پدران، مادران، همسران و فرزندانشان. جوانانی که عازم جنگ شدهاند، هرکدام به شغلی مشغول بودهاند، از کشاورز و بنا و راننده تا دانشجو و پزشک و پرستار؛ کسانی که بنا به وظیفه و شغلی که داشتند یا در میدان جنگ و یا در پشت جنگ بودهاند.
اغلب کتابهای خاطرات دوران دفاع مقدس را که میخوانیم، خاطرات دانشجو و دانشآموزانی است که احساس تکلیف کرده و به میدان جنگ رفتهاند، کسانی که در خطوط مقدم و پشت جبهه بودهاند. پزشکی نیز از معدود شغلهایی است که در هنگامۀ جنگ وجودش ضروری است. پزشکانی که هم در عقبۀ جنگ و بیمارستانهای شهری و هم در بیمارستانهای صحرایی و در زیر آتشِ توپ و خمپاره حاضر بودهاند، با این حال کمتر کتابی از حضورِ آنان در جنگ نوشته و چاپ شده است.
این متن بهانهای است برای آشنایی مخاطبان با یکی از همین سپیدپوشان قسم خورده که در بحبوحه عملیات و ماموریتهای متعدد تا پست امداد و نزدیکترین نقطه به خط دشمن پیش رفته و زیر آتش دشمن، کنار امدادگران ساده، به کمک و مداوای مجروحان پرداخته است. کتابی با عنوان «شرح درد اشتیاق» که خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی را به تصویر کشیده است. خاطراتی از دوران کودکی و نوجوانی تا زمان حضور در جبهه و مسئولیتهای پس از آن که با کوشش راحله صبوری جمعآوری، نوشته و توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.
این کتاب که در دوازده فصل نوشته شده، در فصل اول خاطرات چگونگی اعزام به یکی از عملیاتها را بیان میکند و در ادامه با یک برگشت زمانی و شروع خاطرات کودکی، مخاطب را همراه خود میکند «پدرم به ورزش علاقهمند بود و هر هفته مرا به استخر باشگاه ایران امروز در میدان بهارستان میبرد و شنا یادم میداد. وقتی پنج شش ساله بودم، روزهای جمعه به ورزشگاه امجدیه میرفتیم تا مسابۀ فوتبال تماشا کنیم..»
راوی در هر فصل، در کنارِ خاطرات نوجوانی و مدرسه و دانشگاه، مدارم به خاطرات حضورش در جبهه نیز اشاره میکند و با همین روال، کتاب را پیش میبرد. از فعالیتهای درسی و تلاشهایش در ورزش و خواندن کتابهای سیاسی آن زمان میگوید و با قبولی در دانشکده پزشکی و روایت از دانشگاه، ما را با حال و هوای آن روزها بیشتر و بیشتر پیوند میدهد. «در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی، گروههای مختلف با طیف وسیعی از گرایشهای سیاسی، از مارکسیست و کمونیستهای چپِ چپِ مسلحانه تا گروههای افراطی ضد دینی و گروههای افراطی دینی، در جامعه فعال بودند. جلوی دانشگاه میایستادند، بحث میکردند. جوانها حلقه میشدند و در این بحثها شرکت میکردند.»
در لابهلای خاطرات دکتر ظفرقندی، او را میتوان نه تنها در کسوت یک پزشکِ متعهد، که یک راهنمای دلسوز نیز یافت که تا سالها، به عنوان معلم در مدارسی، چون علوی و مفید به تدریس به دانشآموزان مشغول بوده است، دانشآموزانی که برخی از آنان بعدها در شمار شهدای دفاع مقدس بودند و راوی در کتاب، شهادتِ آنها را برای ما روایت میکند.
هرچه در کتاب پیش میرویم، فعالیتهای ظفرقندی از جنگ به سالهای پس از جنگ گسترش پیدا میکند، خاطراتی که به دلیل قبول مسئولیتهای مختلف، خواندنی و حاوی نکات جالبی است که از این موارد میتوان به چگونگی تشکیل تیم پزشکی برای انجام عمل پیوند کبد در ایران برای اولینبار اشاره کرد. با این حال، اهمیت این کتاب از آن روست که خاطرات حضور یک پزشک در دوران جنگ را برای ما به تصویر میکشد، دورانی که با جزئیات در بحبوحۀ عملیاتها در دفترچههای مخصوصی یادداشت میکرده و به نکات دقیقی از کار امدادرسانی، فضای حاکم بر اورژانس صحرایی و حال و هوای مجروحان در اورژانس خط مقدم پرداخته است. یادداشتهای روزانۀ کوتاهی که راحله صبوری لابهلای خاطرات ظفرقندی به آنها نیز اشاره کرده است: «۴/۱۲/۶۲ پنجشنبه؛ صبح ساعت ۲.۳۰ یا ۳ بود که مجروح آوردند. فهمیدیم که ساعت ۹ دیشب حمله شروع شده. این حمله از محورهای مختلف در دو استان العماره و بصره عراق صورت گرفته بود. تا حدود ظهر مجروحان را مداوا میکردیم..»
کتاب «شرح درد اشتیاق» دربرگیرندۀ بخشی از جنگ است که ممکن است در ابتدا برایمان ساده و زودگذر باشد، خاطرات پزشکی که از اعضای تیم اضطراری جنگ بوده و با زبانی ساده و بیپیرایه تجربههای تلخ و شیرین خود را برایمان روایت میکند: «صحنهای که بارها در عملیات مختلف برایم تکرار میشد، صحنۀ ناامیدی تیم درمان از بازگشت جان به کالبد یک مجروح بود. صحنۀ تأسفبار که چارهای جز پذیرش آن نداشتیم و جملهای که بارها بر زبان میچرخید. دیگر فایدهای ندارد. صلوات بفرستید. پتو را بر پیکر شهید میکشیدیم و تمام».
نویسنده در فصلهای ۹ تا ۱۱ کتاب، از مسئولیتها و کارهای انجام شده توسط دکتر ظفرقندی در سالهای پس از جنگ میگوید و در فصل انتهایی کتاب، او را از نگاه دوستان و همرزمانش به ما میشناساند.
انتهای پیام/ 121