به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از تبریز، من در بازدید از سوسنگرد شنیدم دشمن خونخوار، بیهمیت و شجاعتی که ادعای طرفداری از خلق میکند، در همان چند ساعت که در سوسنگرد بودند به نوامیس تعرض کردند. جوانی را کشتند در مقابل پدر و مادرش. پدر و مادر آمدند جسد آن جوان را بگیرند، در مقابل چشم پدر و مادر، روی پیکرش نفت ریختند و آتش زدند؛ در همین شهر سوسنگرد .... در سوسنگرد مردمی با حماسی اصرارکنان میگفتند به ما سلاح بدهید، اجازه بدهید تا ما برویم.
یک خاطره هم مربوط به عصر روز 23 آبان است که این را دقیق یادم هست، علتش هم این است که این خاطره را من سه روز بعد از حادثه از اول تا آخر نوشتم و نوشتهاش الان در تقویمم است. ( شاید روز 27 یا 28 آبان این را نوشتهام) این قضیه مربوط به روز 23 آبان سال 1359 است که مصادف بود با روزهای دهه محرم.
آنروز که روز جمعه بود ما در تهران جلسهی شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آنکه بروم جلسه، از ستاد ما سرهنگ سلیمی تلفنی با من تماس گرفت – آقای سرهنگ سلیمی که اخیراً وزیر دفاع بود – ایشان آنجا رئیس ستاد بود (آدم کارآمد و خوبی است که به درد میخورد، خودش هم در عملیات شرکت میکرد.)
ایشان تلفن کرد به من، با اضطراب که سوسنگرد بهشدت زیر فشار و آتش فراوانی است، بنابراین بچهها استمداد میکنند، کاری هم قبلاً قرار بود انجام بگیرد که انجام نگرفته است و آن کار این بود که ما نشسته بودیم با فرمانده لشکر 92 که سرهنگی بود، توافق کرده بودیم حرکتی انجام بگیرد و آنها بروند به کمک این بچهها و قرار بود مقدماتی فراهم شود که آن مقدمات فراهم نشده بود.
لذا ایشان ناراحت بود که بچهها سخت زیر فشار هستند، فکری بکنید و چون اندکی بعد جلسه شورای عالی دفاع تشکیل میشد، گفتیم در جلسه مطرح کنیم. وقتی جلسه تشکیل میشد، بنیصدر، یکساعتی دیر آمد.
وارد جلسه که شد، ما اطلاع پیدا کردیم ایشان هم در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی قضیهی سوسنگرد را داشتند رسیدگی میکردند. بنابراین فهمیدیم که بنیصدر هم از جریان بااطلاع است و لذا تاکید کردیم که زودتر به داد این بچهها برسید و من میدانستم که این بچهها چه بچههای خوبی هستند.
بد نیست این را هم اینجا بگویم که بچه ها چون به خوبی راه رفت و آمد در سوسنگرد را نداشتند، آذوقه به آنها نرسیده بود، یک روز به ما تلفنی خبر دادند که ما اینجا هیچ آذوقه نداریم اما سوپر مارکتهای خود شهر که مال خود مردم هست و مردم در آنها را بستهاند و رفتهاند، یک چیزهایی دارد و بعضیها میگویند برویم از اینها استفاده کنیم تا از گرسنگی نجات پیدا کنیم، لکن ما حاضر نیستیم چون مال مردم است و راضی نیستند!
من دیدم که واقعاً اینها فرشتهاند و اصلاً به اینها بشر نمیشود گفت. زیرا سوپرمارکتی را که صاحب آن گذاشته از شهر فرار کرده و الان هم اگر بفهمد این جناب سروان نیروی هوایی دارد از شهر و خانهاش دفاع میکند و میخواهد از آن استفاده کند، با کمال میل حاضر است خودش برود توی سینی هم بگذارد و با احترام به آنها بدهد تا استفاده کنند.
این جوانهای پاک و فرشته صفت واقعاً حاضر نبودند از اینها استفاده کنند. لذا از ما اجازه میخواستند، این بود که ما گفتیم بروید باز کنید و هر چه گیرتان میآید بخورید، هیچ اشکالی ندارد.
غرض این است که یک چنین جوانهایی بودند و من در جلسه شورای عالی، دفاع کردم که اگر این شهر را بگیرند، این بچهها شهید خواهند شد و خسارت شهادت این بچهها از خسارت از دست دادن شهر بیشتر است، بهخاطر این که شهر را ما دوباره خواهیم گرفت اما این بچههارا دیگر به دست نمیآوریم.
انتهای پیام/