گروه سایر رسانههای دفاعپرس - سعید توتونکار؛ من روضههای کربلا را غالبا از بالا گوش میکنم. آنقدر ارتفاع میگیرم تا آن بیابان بلا تنها در یک قاب خلاصه میشود. آنگاه میبارم. وقتی «حیات طیبه» با تمام سرمایههای گرانقدر خویش، زیر تیغ «حیات غریزی» دست و پا میزند تا خطر لذت آلوده با ذلت را به گوش سنگین قلب سخت و مغز فسیل شده آن برساند.
خطر به نقطه بیبازگشت پرتگاه دوزخ رسیده؛ اما زمان قطره قطره میچکد و حیات غریزی حلقه محاصره را تنگتر و تنگتر میکند تا نقطه صفر غروب عاشورا. کربلا یک نقطه دوگانه است. یک چشم خون است و یک چشم اشک. در نقطهای که قتل از رگ گردن به شهادت نزدیکتر است. مرگ در آغوش که نه؛ بر سینه حیات نشسته تا آتش عطش تیغ سینهچاک را برآورد. آن دریده خونآشام، رگ حیات را درید و خون خدا بر جسم زمین و جان زمان نشست و در جهان تکثیر شد.
خاطره مؤکد و مکرر من از فیلمهای سینمایی غرب، قتل و غارت و تخریب و انفجار و تجاوز و جنایت موجه و مشروع قهرمان داستان است. کسی که با معاشقههای پررنگ نقش مکمل، مورد تشویق عمیق دوربین قرار میگیرد و نشان درجه یک فتح الفتوح را از آن خود میکند. کسی که اغراض شخصیاش بر تمام منافع جمعی و کلی ارجحیت دارد و میتواند یک تنه تمام خطوط قرمز و مرزهای معتبر و محترم را جابهجا کند و باز مورد تعظیم و احترام چشم خمار دوربین قرار گیرد. نگاهی که خشونت و قساوت روئیده از حیات غریزی را چنان بر سکوی افتخار بالا میبرد که کلاه از سر میافتد. تصویری که هر روز لایه لایه بر ذهن من مینشیند و پس از یکی دو دهه جهان مرا میسازد.
این جمله تکراری و این توجیه اجباری را بارها شنیدهام. «جو مرا گرفت». وقتی «آرمان» با شکنجه خیابانی جان داد، اما «آرمان» نداد؛ وقتی «روح الله» با قساوت کشته شد؛ اما به «روح الله» خیانت نکرد؛ وقتی گوشه گوشه این خاک پاک شاهد تکرار روضههای نقطه صفر غروب عاشورا شد، شمرهای کوچک یک توضیح ساده داشتند. «تحت تأثیر فضای مجازی قرار گرفتم». چه نامهایی که زیر پرچم قاتل سینه نزدند و او را از جمیع اتهامات تبرئه نکردند. چه نامههایی که برای محکوم کردن شهید ننوشتند و چه نیامهایی که گداخته نشد برای حادثه...
اندک اندک طعم تلخ و زننده اخبار روزمره جنایات وحشیانه، روی موج غوغای سنگین طوفان سهمگین حیات غریزی دریدههای داخلی و درندههای خارجی، ذائقه حیات را در دل و جان هر ایرانی سرد میکند، این سؤال نبض ذهن آشفته ملت مظلوم ماست که به کدامین گناه کشته شدند؟!
اخبار ترور، اقدام به جرح و قتل با انواع سلاح سرد و گرم، زیرگیری با ماشین، دعوا گرفتنهای انفرادی و دستهجمعی و تعیین قلمرو در خیابان و بیابان و شهر و جنگل و شب و روز، در حال تکرار و تکثیر است. «حیات غریزی» به دلگرمی لشگریان انبوه مجازی و پشتگرمی سپاه آشکار و پنهان شام و روم، تجربه عاشورا را تداعی میکند. امنیت در سایه مصلحت به تیغ نفرت جماعتی سر بریده میشود که روزی هزار بار در راهروهای بین تخدیر و تخمیر، رزمایش فانتزی قتل و جنایت برگزار کردهاند و در آروغهای نیمهشبشان سرود پیروزی خواندهاند.
آغوشهایی که به اعتبار جایزه گرمی، رونق گرفته و به صورت رایگان در اختیار توهم گلادیاتورهای تربیت شده در طی چند دهه گذشته قرار گرفته است. نقطه اوج داستانی که کارگردانهای حرفهای غربی برای فیلم کردن زندگی ایرانیان به سبک غرب وحشی وحشی وحشی با دستمزد ناچیز یک مشت دلار نوشتهاند، صحنه نزاع دختران و پسران در بستر حیات غریزی است که به نقطه تلاقی حیات طیبه میرسد و پدری برای دفاع از پاکی دختری، به قیمت یتیمی دختر خردسالش فدا میشود.
این سنت همیشگی تاریخ زندگی عزتمندانه مردان خداست. آنان که رسیدند به دستچین شهادت، جاودانه میشوند تا فرصت برای رسیدن دیگران باقی بماند. آری ما خون میدهیم تا انسان آزاد شود. ما برای آنان که در چنگال خونآشام غریزه گرفتار ذلت لذت شدهاند، جان میدهیم تا شاید پستی مستی از سرشان پرید و راستی و درستی را در صدق و صفای شهد شهادت پاکترین فرزندان این آب و خاک دیدند و شراب توبه سر کشیدند.
مقتل الشهداء نقطه اتصال آسمان و زمین است. با هر قطره خون شهید، تکهای از جاودانگی آسمان بر زمین میچکد و در رگهای آن دم مسیحایی «حیات طیبه» را میدمد و جسدهای مسخ شده به نفس شیطان را نجات میدهد.
راستگویان کسانی بودند که با خون خود سند فدا شدن را امضاء کردند. درستکاران کسانی بودند که به قیمت زندگی خویش، آسایش و آرامش را به شما هدیه دادند.
امروز بار دیگر آزمون بزرگ صفآرایی «حیات طیبه» در برابر «حیات غریزی» در حرم ایران برگزار است. این بار روضه نمیخوانم، در وسط میدان داستان را روایت میکنم. به قطره قطره خون خدا سوگند، تن به تکرار غروب حادثه نخواهیم داد. ذلت «حیات غریزی» حیوانی را به بند عزت «حیات طیبه» انسانی خواهیم کشید و برای ادامه مسیر، این وحشی دریده رمیده را رام خواهیم کرد و لگام خواهیم زد.
و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دلهای شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانههای خود را برای شما روشن میسازد تا هدایت شوید. (۱۰۳ آلعمران)
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۱۳۴