گروه حماسه و جهاد دفاعپرس - سیده فاطمه ساداتکیایی؛ سید ابراهیم، بچه زرنگی که این لقب را حاج قاسم بعدها به او داد، قرار مصاحبه را گذاشته بود روز تشییع شهدای گمنام کهنز که به این واسطه خبر تشییع شهدایشان را هم کار کنم. لابه لای جمعیت او را میدیدم که داشت از دل و جان مایه میگذاشت تا مراسمی که برایش ماهها وقت گذاشته و پیگیری کرده بود، به بهترین نحو برگزار شود که شد.
به هر حال سید ابراهیم در مراسم خاکسپاری شهدای گمنام پارک کهنز تلاشهای زیادی کرد تا آنجا را به محلی برای رفت و آمد عاشقان شهدا تبدیل کند. بعد از مراسم نزدیکی ظهر با دو پرس عدسپلو نشست رو به رویم و از سوریه گفت. از فاطمیون، از ابوحامد، از شهدا، از بصرالحریر و شهدایش، از افغانستانیهایی که در معرکه نبرد مثل شیر بودند، از دلهایی که برای رفتن به سوریه پر کشیده بود تا گنبد حرم حضرت زینب (س).
این اولین بار بود که یک رزمنده مدافع حرم از سوریه حرف میزد. زمانی که حتی حضور ایرانیها با علامت سوالهایی همراه بود او داشت از افغانستانیها میگفت. همین مصاحبه بعدها باعث دردسر شد و تا چند ماه نتوانست به سوریه برود. قول داد باز همدیگر را ببینیم و صحبتهای نیمه کارهاش را تمام کند که نشد. مطمئن بودم نمیشود و این اولین و آخرین دیدار ما خواهد بود، که بود. شش ماه بعد سید ابراهیم شهید شد و ما در غروبی بارانی با اشک او را به بهشت بدرقه کردیم.
ابوعلی را هم بعد از سید ابراهیم شناختم، واسطهام برای آشنایی با ابوعلی، خود سید ابراهیم بود. انگشت شصتش مجروح شده بود که همدیگر را پای میز مصاحبه دیدیم. با اینکه ذوق رسانهای داشت و در فضای مجازی زیاد از سوریه مینوشت، اما در صحبت حضوری محتاط بود. بیشتر از سید ابراهیم میگفت، انگار که ذوب در او باشد. سید ابراهیم را با ابوعلی شناختیم، شده بود راوی او، بی تاب رفتن و رسیدن به رفیقش بود که یک سال بعد روز عرفه او هم به رفیقش پیوست.
شاید اگر چرخ گردون سرنوشت ما را با سالهای حضور مدافعان حرم در سوریه پیوند نمیزد و از نزدیک آنها را ندیده بودیم این حس در من عمیق نمیشد که چقدر ما ماندهایم و شهدا رفتهاند، همان جمله معروف شهید آوینی که در وصف جاماندگی گفته است. حقیقتا آنها چه خوب بودند که در این روزگار شهادت را خریدند و ما چه بد ماندیم.
انتهای پیام/ ۱۴۱