دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

بیهوشی مادر به خاطر شنیدن خبر آزادی پسر

«محمد سلیمانی» از آزادگان دوران دفاع مقدس به بیان خاطره آزادی خود از اسارت در مرداد سال ۱۳۶۹ پرداخت.
کد خبر: ۶۰۹۳۵۳
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۰:۲۸ - 13August 2023

بیهوشی مادر به خاطر شنیدن خبر آزادی پسربه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «محمد سلیمانی» از آزادگان دوران دفاع مقدس به بیان خاطره آزادی خود از اسارت در مرداد سال ۱۳۶۹ پرداخت که در ادامه آن را می‌خوانید.

بعد عبور از مرز، ۲ روز در پادگان شهید منتظری کرمانشاه قرنطینه شدیم. در پادگان در حال قدم زدن بودم که دیدم عده‌ای از آزادگان مقابل کانکسی جمع شده‌اند. پرسیدم اینجا چه خبر است؟ گفتند: هرکس شماره‌ای دارد بدهد تا خبر سلامتی و بازگشت او را به خانواده اطلاع دهیم.

شماره منزل ما تغییر کرده بود و من خبر نداشتم. شماره‌ای که در ذهن داشتم را دادم و منتظر پاسخ ماندم، بعد از دقایقی یکی آمد و گفت: «شماره‌ای که داده بودی عوض شده، این شماره جدید است.» شماره جدید را حفظ کردم تا در اولین فرصت زنگ بزنم. قرنطینه تمام شد و ما با پرواز هواپیمای C ۱۳۰ از کرمانشاه به تهران آمدیم. در فرودگاه مهرآباد با استقبال گرم مسئولین مربوطه پس از انجام تشریفات و نواختن سرود زیبای جمهوری اسلامی ایران توسط گروه موزیک ارتش وارد سالن محل برگزاری مراسم شدیم.

پس از برگزاری مراسم و جمع‌آوری اطلاعات فردی و آدرس آزادگان، از آنجا جهت تجدید بیعت با بنیانگذار کبیر انقلاب امام خمینی (ره) به حرم مطهر ایشان منتقل شدیم. در آنجا جمعیت زیادی حضور داشتند که از ورود آزادگان باخبر نبودند. به محض ورود آزادگان از درب جنوبی حرم امام خمینی (ره) به یاد سال‌هایی که دور از وطن بودیم برخی ناخودآگاه شروع به گریستن کردند. جمعیت وقتی متوجه شدند آزادگان وارد حرم شده‌اند با خوشحالی به سمت ما آمدند که مسئولین مربوطه برای کنترل مراسم، آزادگان را به بالکن‌های ضلع جنوبی هدایت کردند. عده‌ای از طریق راه‌پله‌ها پیش ما آمدند، ولی به دلیل هجوم جمعیت درب‌ها را بستند. عده‌ای که جا مانده بودند را به کمک سایر دوستان دستشان را گرفتیم و کشیدیم بالا، در بین جمعیت خانواده‌هایی بودند که فرزند یا یکی از اعضای خانواده‌شان مفقود بودند که با نشان دادن عکس از ما می‌خواستند ببینیم آیا صاحب عکس را می‌شناسیم یا خیر؟

پس از اتمام مراسم آزادگان را براساس آدرس منزل تحویل نماینده پایگاه محل دادند. تعداد ما اگر اشتباه نکنم حدودا ۱۰، ۱۵ نفر بود. با ۲، سه دستگاه پیکان به پایگاه مالک‌اشتر در خیابان خاوران تهران منتقل شدیم. در آنجا هم یک مراسم استقبال برگزار کردند که بدلیل ضیق وقت سریع ما را تحویل خانواده‌ها دادند. قبل از ترک حرم امام (ره) یک‌سری هدایا که شامل یک قوطی پسته صادراتی، یک دست کت و شلوار و هدایای دیگر می‌شد تحویل ما دادند.

روز بعد در جمع خانواده و گفتگو صحبت از تماس تلفنی شد که از کرمانشاه انجام شده بود. همه می‌پرسیدند: شماره تلفن منزل جدید را از کجا داشتی؟ من هم از همه‌جا بی‌خبر گفتم: مگر شماره تلفن منزل تغییر کرده؟

مادرم گفت: زمانی‌که منزل را تعویض می‌کردیم به مالک جدید گفتیم پسر ما مفقودالاثر است و این شماره را حفظ است، اگر احیانا خودش زنگ زد یا از جایی زنگ زدند لطفا شماره جدید را بدهید. آن بنده خدا هم بعد این‌که از کرمانشاه تماس گرفتند شماره تلفن جدید منزل پدرم را می‌دهد و با شماره جدید تماس می‌گیرند.

در آن ایام خانواده مشغول ترمیم و تعویض کاغذ دیواری‌های منزل بودند که تلفن زنگ خورد و مادرم داستان خبردار شدن از آزادی مرا اینگونه بیان کرد:
من کنار تلفن ایستاده بودم که تلفن رنگ زد گوشی را برداشتم. یک نفر از آن سوی تلفن پرسید: منزل آقای سلیمانی؟ گفتم: بله بفرمائید! شخص پشت تلفن گفت: شما فردی به نام محمد سلیمانی را می‌شناسید؟ گفتم: بله می‌شناسیم، چطور؟! آن بنده خدا که نمی‌دانست چه کسی پشت خط است ادامه داد: من از کرمانشاه تماس می‌گیرم و خواستم خبر آزادی ایشان را بدهم.

مادرم بعد از شنیدن این خبر از شدت خوشحالی از هوش می‌رود، عمه بزرگم خدابیامرز بعد از این‌که مادرم از هوش رفت خودش با نگرانی گوشی را برداشت و از شخصی که تماس گرفته بود جریان تماس را جویا شد. تماس گیرنده گفت قصد داشتم خبر آزادی محمد سلیمانی را بدهم، ایشان آزاد شده و الآن کرمانشاه است. بعد از این تماس همه با خوشحالی و ذوق و شوق به جنب و جوش می‌افتند و آماده استقبال می‌شوند. به کارگر تزئیناتی که در منزل مشغول نصب کاغذ دیواری بود می‌گویند ما آزاده داریم هرچه سریعتر کاغذ دیواری را تمام کنید.

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما
پربیننده ها