گزارش دفاع پرس از دانشجویی که گمنام شهید شد؛

خرمشهر هنوز همان خرمشهر است +عکس

33 سال از حصر خرمشهر می‌گذرد اما اگر امروز از میدان راه آهن تا مرکز شهر بروید، تغییرات چشم گیری را از دوران دفاع مقدس تا به امروز احساس نخواهید کرد. هر بار که به خرمشهر می‌روم به دلیل حفظ ظاهر شهر، تمام خاطرات نوجوانی و دوران دفاع مقدس برایم زنده می‌شود. به نوعی می‌توان خرمشهر را موزه دفاع مقدس دانست.
کد خبر: ۶۱۳۶۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۱ - 08December 2015

خرمشهر هنوز همان خرمشهر است +عکس

در نخستین روزهای جنگ تحمیلی به مرد کشورمان شوک بزرگی وارد شد. در ابتدا شاید این نگرانی در دل هموطنان پیشامد که آیا این انقلاب نوپا میتواند در برابر این هجوم وحشیانه دفاع کند ولی مدتی نگذشت که مردان و زنانی که رژیم پهلوی را سرنگون کردند بار دیگر مردانه در مقابل تهاجمات ایستادگی کردند و انقلاب اسلامی را با اهدای خونشان سربلند نگهداشتند.

در این میان خرمشهر که هدف دشمن هم بود بیرحمانه مورد تاخت و تاز قرار گرفت. در چشم بر هم زدنی آن شهر آباد و زیبا به یک مخروبه تبدیل شد. مردم که نمیتوانند دل از شهر خود بکنند با چشمی گریان خانههای خود را تخلیه کردند اما مردان شهر ماندند و مردانه جنگیدند.

خانواده پرجمعیت مشعل هم از این ماجرا مستثنی نبوده و آنها هم طعم تلخ آوارگی را چشیدند. محمود و محسن مشعل برادران شهید محمد مشعل در گفت و گو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس از روزهای نخست جنگ و اشغال خرمشهر تا گمنامی برادرشان را برایمان بازگو کردند. در ادامه، متن گفت و گو را بخوانید.

** شخصیت برادرم در مسجد شکل گرفت

محمود مشعل: افتخار میکنم که بگویم ما خرمشهری هستیم. 3 خواهر و 4 برادر بودیم که محمد فرزند آخر خانواده بود. در سال 59 پدرم از طرف راه آهن بازنشسته شد و به سبب آن ما از خرمشهر به اهواز نقل مکان کردیم.

شاهد نخستین تجاوز هوایی رژیم بعث بودم. آن روز مادر و پدرم به منزل خواهرم رفته بودند. پس از نخستین بمباران هوایی سراسیمه خودم را به منزل رساندم و با شیشههای شکسته خانه مواجه شدم. در آن زمان 19 ساله بودم و در جهاد فعالیت میکردم.

با فشاری که دشمن بر خرمشهر و اهواز میآورد، خانوادهام به نزد برادرم در کرج رفتند اما من به همراه خواهرم در اهواز ماندیم و در پشتیبانی جبهه فعالیت میکردیم. دیری نگذشت که پدر و مادرم که تاب دوری از شهر و فرزندانشان را نداشتند به اهواز برگشتند.

محمد کوچکترین فرد خانواده بود و بلوغ او همزمان با شروع جنگ شد. به همین دلیل شخصیت آرامی پیدا کرده بود. برای رشد فکری و بهتر شدن شرایط روحیش، او را با بچههای بسیجی مسجد محل آشنا کردم. پس از مدتی تغییراتی در اخلاق و روحیاتش نمایان شد.

در اوایل جنگ تحمیلی بر مردمان خرمشهر و اهواز صدمات مادی و جانی زیادی وارد شد. جو به گونهای بود که زنان و مردان شهر مردانه جنگیدند و نقش بسزایی را در نخستین روزهای جنگ ایفا کردند و حتی نوجوانان نیز به سنگر مقاومت پیوستند. برادرم محمد نیز با دوستانش از طرف بسیج مسجد بدون اطلاع ما راهی جبهه شد. فردای آن روز از جبهه نامهای برایمان نوشت و حضورش را اعلام کرد. ما نیز متقابلاً نامهی گلایهمندی برایش نوشتیم. نگرانی مادرم باعث شد پدرم به دنبالش برود. محمد از پدرم خواسته بود که به شهر برگردد و پس از عملیات به خانه میآید.

** شهادت را باید از خدا بخواهیم

بیشترین فعالیتم در جهاد بود اما دلم میخواست در میدان نبرد هم حضور داشته باشم. نخستین بار در عملیات بیت المقدس از طرف ستاد پشتیبانی جنگ به عنوان بیسیمچی ستاد مهندسی شرکت کردم.

چندین بار توپ نزدیکم به زمین خورد ولی مجروحیت کوچکی هم ندیدم. بر این باور هستم که شهادت را باید از خدا خواست. من میخواستم بجنگم و از کشور دفاع کنم نه اینکه شهید شوم. دلیل دومی که مجروحیتی نداشتم دعای مادرم بود. او شبانه روز برای سلامتیم دعا میکرد.

 

** قرآن کریم تنها باقی مانده از یک خانه پس از حصر خرمشهر/ منزلمان مقر فرماندهان رژیم بعث بود

در مقر پشت جاده شلمچه بودم که خبر حصر خرمشهر را شنیدم. فردای آن روز با یک لنکروز وارد شهر شدم. در نگاه اول شهری مخروبه پیش رویم دیدم. خرمشهر برایم بیگانه بود. در آن لحظه با دیدن این صحنه دلم گرفت و دعا کردم که باز هم در این شهر خالی از سکنه، خانواده بیاید و کار و زندگی رونق گیرد.

سعی کردم از باقی مانده خانهها، کوچه قدیمیمان را پیدا کنم ولی شهر تغییراتی زیادی کرده بود. از مهمانخانه شهر که در نزدیکی خانه ما بود، سعی کردم خانه را پیدا کنم. سال 45 سیلی آمد و ما یک سکو در ورودی ساختمان درست کردیم. این نشانهها من را به یک خانه مخروبه که تنها قسمتهای از دیوار مانده بود، رساند. توپ در اتاقخواب افتاده و دیوارها را خراب کرده بود. دیگر از آن حیاط زیبا هم خبری نبود. نخل خرمایی در حیاط داشتیم که قبل از ترک خانه چوبی در کنارش گذاشته بودیم تا نخل کج یا نشکند. آن نخل همچنان پا بر جا بود.

داخل خانه شدم. هال و پذیرایی منزلمان به مقر فرماندهی رژیم بعث تبدیل شده بود. پرده مجللی که از پنجره آویزان بود تا آخر جنگ تحمیلی شاهد تمام وقایعی بود که در آن خانه رقم خورد.

خانهها قابل تشخیص نبود اما در همسایگیمان یکی از اقوام زندگی میکرد. خانهشان کاملاً مخروب شده بود در میان آجر و آهن یک صندوقچه نظرم را جلب کرد. به طرفش رفتم و آن را به عنوان یادگاری برای صاحب خانه بردم. در آن صندوقچه قرآن بود.

آن خانه جزو اموال دولت بود که امروز آن را تخریب کردند و ساختمانهای جدید بر روی آن ساخته شده است.

** خرمشهر؛ موزه دفاع مقدس

33 سال از حصر خرمشهر میگذرد اما اگر امروز از میدان راه آهن تا مرکز شهر بروید، تغییرات چشم گیری را از دوران دفاع مقدس تا به امروز احساس نخواهید کرد. هر بار که به خرمشهر میروم به دلیل حفظ ظاهر شهر، تمام خاطرات نوجوانی و دوران دفاع مقدس برایم زنده میشود.

یک دفتر اتوبوسرانی در خرمشهر بود که در دوران اشغال تخریب شد. اما اگر امروز هم به آن جا سر بزنید هنوز آثار ساختمان نیمه مخروبه آن باقی مانده است. سینما اتحاد خرمشهر و مناطق دیگر شهر هم تغییری نکرده به نوعی میتوان خرمشهر را موزه دفاع مقدس دانست.

مدتی پیش با یکی از اهالی خرمشهر که صحبت میکردم از این اوضاع ناراحت بود و میگفت که به وضع ظاهری شهر رسیدگی نمیشود.

** حضور در عملیات والفجر مقدماتی

پس از عملیات بیت المقدس، تصمیم گرفتم بار دیگر در خط مقدم حضور یابم. به همین سبب به مناطق عملیاتی اعزام شدم. در عملیات والفجر مقدماتی که برادرم محسن هم در آن شرکت داشت. جهاد خوزستان از گردان حضرت ولیعصر (عج) پشتیبانی میکرد. من نیز در مقر نیروهای جهاد بودم. چند روزی در آنجا ماندیم ولی خبری از حمله نشد. در آن مقطع زمانی دانشجو بودم. تصمیم گرفتم صبح زود برای شرکت در امتحان به اهواز برگردم. پس از اتمام امتحان یکی از دوستانم خبر داد که عملیات آغاز شده، بلافاصله خودم را به جبهه رساندم. در آن عملیات به عنوان بی سیم چی شرکت کردم.

** محمد گفت: چرا عملیات را لو میدهی!

محسن مشعل: من در منطقه بودم و در زمان عملیات به خط مقدم میرفتم و حدود 40 یا 45 روز میماندم. من و محمد در یک لشکر بودیم. من عقیدتی لشکر و محمد در گروهان بود. در جمع خانوادگی برای کم شدن نگرانی اعضاء خانواده گفتم "ما در کنار کرخه چادر زدیم. شما نگران ما نباشید." حرفم تمام نشده بود که محمد با ناراحتی گفت "چرا عملیات را لو میدهی؟!" ابتدا از عکس العمل محمد کمی تعجب کردم اما از این که دیدم فرد با اعتمادی است، خوشحال شدم.

** محمد را به عنوان شهید به عقب برگردانند/ از موج گرفتیش بی اطلاع بودیم

محمد شخصیت فروتن و با حیایی داشت. ما نمیدانستیم که او در گردان غواصهاست. هر بار که به بهانه دانشگاه از خانه خارج میشد مخفیانه از شیراز بلیط میگرفت و به منطقه برمیگشت.

ما از شرکتش در عملیات کربلای 4 مطلع نبودیم. او در این عملیات به عنوان غواص از گردان کربلا و لشکر 7 ولی عصر (عج) خوزستان شرکت کرده بود. پس از لو رفتن عملیات با گروهی سعی کردند از رود اروند عبور کنند. با هوش ریاضی که داشت به سمتی حرکت کرد که به یک گردان برسد. زمانی که به گردان میرسد به دلیل موج گرفتی از هوش میرود. آنها بر این تصور که شهید شده، به عقب برمیگردانند.

پس از برگشتن به عقب، به هوش میآید و با عجله خود را به مسئول بسیج مسجد میرساند تا او را مجدداً به منطقه اعزام کنند. او خبر بازگشت نیروها را میدهد. با ظاهر نامناسب و کفشهای لنگه به لنگهای که بر تن داشت به منزل نیامد. از دوستش یک دست لباس مرتب گرفت و به خانه آمد. هر چه سوال کردیم که چه اتفاقی افتاده است؟ چرا حالت ناخوشایند است؟ پاسخ سر بالایی داد. نمیخواست ما نگران حالش شویم.

کمی که حال روحی و جسمیش بهتر شد بار دیگر عزم حضور در عملیات کربلای 5 را جزم کرد و راهی جبهه شد. پس از بازگشت از این عملیات به شیراز بازگشت که خبر به کما رفتنش را به ما دادند.

دکتر دلیل اغما را خوردن ضربهای سنگین به سرش دانست و پس از چند روز فوت کرد. به اهواز که برگشتیم و خبر فوت رضا را به همشهریها و مسجد محل دادیم. امیر علی خادم مسئول بسیج مسجد اهواز ما را صدا زد و گفت که محمد در عملیات کربلای 4 موج گرفته شده و اسناد حضورش در جبهه نزد اوست.

با پرونده پزشکی و پرونده جبهه محمد به نزد یکی از متخصصان مغز و اعصاب رفتیم تا او نظر پزشکی خود را بدهد. پزشک هم علت فوت را موج گرفتی دانست. فعالیتهای پنهانی محمد، او را گمنام کرده بود. ما پس از شهادتش از دوستان و همشهریان با خبر شدیم که چه فعالیتهای را در دوران جنگ تحمیلی انجام داده است.

سرانجام محمد در سن 20 سالگی و در اثر موج گرفتی در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مهدوی
|
-
|
۱۷:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
0
3
خداوند متعال این شهدای عزیز را با انبیا و اولیائش محشور بفرماید
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار