به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ابراهیم خلیل، دستور ذبح اسماعیل و یوسف، حکم پیامبری و سروری را در خواب از خدا میگیرد. آری! خواب اولیای خدا و خواب دیدنشان وسیله ارتباطشان با مالک بیهمتا است.
احمد در آخرین روزهای پرواز ابدیش در جمع بچهها صحبت میکرد. او گفت: «دیشب خواب سهیلیان را دیدم. حمیدرضا را در یک باغ و مزرعه بسیار بزرگ دیدم که زیباییش خیرهکننده بود، آنجا پر از درختهای میوه و سرشار از سرسبزی بود. داخل باغ ساختمانی را به من نشان داد و پرسید: این خانه زیباست؟ این خانه مال توست، خیلی وقت است که منتظرت هستم، چرا نمیآیی؟»
با تعریف این خواب از سوی احمد انگار روی بچهها آب یخ ریخته باشند. همه جا خوردند و متاثر شدند. چون معنی این خواب یعنی رفتن او به نزد حمیدرضا سهیلیان، و با هم بودن آن دو یار باوفا و صمیمی. یعنی نشانی بهشت و سفر بهشتی احمد و دیدن جایگاه خود در ملک عشق و مستی و ارادت بندگی.
بعد احمد پسرش را روی زانویش نشاند و گفت: «علی جان! انشاءالله بزرگ که شدی کاری کن که آبروی بابایی را حفظ کنی. نکند کاری کنی که حیثیت خانوادهات را ببری و مایه سرافندگیشان بشوی.» و به دخترش گفت: «باباجان! سعی کن دختر خوبی باشی. اسلام، علی(ع) و خانوادهاش را نادیده نگیری.»
با مشاهده رفتار و صحبتهای احمد میخواستیم که فردا صبح ـ پانزدهم آذر ـ مانع ماموریت رفتن احمد شویم؛ اما قبول نکرد و وعده خدا و دعوتنامه حمیدرضا سهیلیان را بر اصرار و تمنای ما ترجیح داد. ساعت ده و نیم صبح بود که آقای ضیایی معاون استاندار آمد و گفت: «مثل اینکه بالگرد کشوری دچار سانحه شده و به گمانم سقوط کرده است.» با شنیدن این حرف شوکه شدم. خواب دیدن سهیلیان و حرکات و رفتار احمد، یک آن جلو چشمم خودنمایی کرد. خودم را جمع و جور کردم و گفتم: «کجا؟» ضیایی گفت: «تنگه بینای میمک.»
دیگر چیزی نگفتم و سریع خودم را به آشیانه بالگردها در تنگه قوچعلی رساندم و به همراه تعدادی از خلبانان با بالگرد به منطقه میمک و محل سانحه بالگرد رفتیم. از بچهها ماجرای سانحه بالگرد احمد را پرسیدم. همرزمانش گفتند، موقعی که هواپیماهای دشمن به بالگردهای ما حملهور شدند، کشوری بالگردهای همراهش را به عقب فرستاد تا از منطقه خطر دور شوند و خودش در آسمان میمک شروع به رزمایش و سرگرم کردن هواپیماهای دشمن کرد که مورد اصابت موشک هواپیماهای عراقی قرار گرفت.
جسم و روحش بعد از 27 سال با ضمانتنامه ثامنالحجج از هم جدا میشود. جسمش با بالگرد سقوط میکند و روحش به اوج میرود و بیقراریهایش به پایان میرسد. ولی او آرام و قرار را از دوستان و نزدیکان ربود. موقعی که میخواستیم او را بیرون بیاوریم دستش روی فرمان هدایت و چهرهاش مانند زمان حیاتش متبسم بود.
احمد هر جا میرفت به ویژه در جمع بچههای رزمنده و عشایر، همه دورش جمع میشدند و او را تکریم میکردند، ولی کشوری با خضوع و فروتنی میگفت: «من کسی نیستم هر چه میکنم انجام وظیفه است و ادای دین. من لایق این همه تشکر و سپاس نیستم. من خاک پای شما و همه ایرانیان هستم.»
در عظمت کشوری از نظر نظامی همین بس که سران عراق پس از شهادت امیر جبهههای غرب این عقاب بلندپرواز هوانیروز، خوشحالی فراوان میکردند و یک هفته به جشن و سرور پرداختند و اعلام کردند که بالگرد بهترین خلبان هوانیروز ایران «کشوری» را ساقط کردیم و او کشته شد؛ اما غافل از آنکه جوانان این مرز و بوم، پرچم به زمین افتاده کشوری را برای همیشه برافراشته نگه میدارند.
راوی: طاهری، فرمانده بسیج ایلام.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی