خبرگزاری دفاع مقدس: "حمید بهمنی"، مرد خستگیناپذیر که در دنیای واژههایش ترس معنا نداشت، حالا دنیا را ساکت میبیند، گویی رنگها برای او سکوت کردهاند.
با همان کاور خبرنگاری و کیف اکسیژن، که حالا به جای دوربین یار همیشگیاش شده است، میهمان خبرگزاری دفاع مقدس شد و از روزهای ورق خورده تقویم زندگیاش خبر داد. کلامش سرشار از انرژی بود و در تک تک واژههایش رنگی و رد پایی از خدا را میشد دید و لمس کرد.
حضور پررنگ منافقین در عراق
بعد از پشت سر گذاشتن و دیدن تصاویری از قربانی شدن مردم بیگناه در عراق، در محوطه بیمارستان صدام، زیر سایهی درختی در حال استراحت بودم که متوجه دو نفر شدم که یکی از آنها لباس شخصی و دیگری دشداشه عربی به تن داشت. دقت که کردم متوجه شدم با تلفن ثریا (تلفن ماهوارهای) به زبان فارسی صحبت میکنند. در همین حین، دوربین من طوری در دستانم قرار داشت که میتوانستم از آن دو به خوبی تصویر بگیرم. دوربین را روشن کردم و شروع به فیلمبرداری کردم که شنیدم میگفتند: گروه خبری شبکه العالم در عراق دائماً ایجاد مزاحمت میکنند و به صورت مستمر، در حال فیلمبرداری هستند.
عبور از خط قرمز
800 دقیقه تصاویر امنیتی وارد کشور ایران کردم. به این صورت که خیلی مواقع از خط قرمزها عبور کردم، به همین دلیل پس از مخابره فیلمها، آنها را از بین میبردم. بی هیچ واهمهای و بدون اطلاع نظامیان آمریکایی داخل تانک نشستم و فیلمبرداری کردم. از قایقهای شطالعرب، سیستمهای مخابراتی، الکترونیکی، تانکها و انواع سلاحهای آمریکایی و حتی مناطق نظامی تصویربرداری کردم.
همهی خبرنگاران در کنار هم و در بیمارستان صدام، مستقر بودیم که هیچ تفاوتی بین ما و شبکه های CNN، آسوشیتدپرس، الجزیره و العربیه و ... نبود. تنها تفاوتی که وجود داشت در سیستمها و نیروی انسانی بود که ما از لحاظ نیروی انسانی و آنها از لحاظ سیستمهای مخابراتی قوی بودند.
دستانم را میبوسم
وقتی یاد آن روزها میافتم، خاطراتی را ورق میزنم که در نبود امکانات چطور تصاویر زنده و گفتوگوی تلویزیونی را به ایران مخابره میکردم. در یکی از اتاقهای یک در دو متر نگهبانی بیمارستان از پتویی به عنوان بکگراند استفاده میکردم. بدون هیچ ارتباطی با کارگردان تلویزیونی در تهران، به گونهای تصاویر را مخابره میکردم که کارگردان بتواند راحتتر کار کند. در آن لحظات دست من به عنوان پایهی دوربین عمل میکرد. دستانم را به خاطر همکاری خوبی که تا به این لحظه با من داشته است را میبوسم.
عاشق قاب گرفتن لحظاتم
من عاشق قاب گرفتن لحظات نابم، اما دوربینم در عراق لحظاتی را به تصویر کشید که هیچگاه از یاد نخواهد رفت. برای یک تصویربردار، تنها سوژه مهم است و زمان و مکان مفهومی ندارد. شرایط برای گروه ما بسیار سختتر بود؛ چرا که ابتدا در سرزمینی بیگانه بودیم. از طرفی حضور و تهدید دائمی منافقین شرایط را سختتر میکرد، تا جایی که منافقین، شبانه در مقابل بیمارستان صدام برای ایجاد رعب و وحشت تیراندازی هوایی کردند.
تعهد، وجدان و ایمان لازمه بودن و ماندن در این عرصه است
هدف از پا گذاشتن در این وادی، مسئولیت بود. مسئولیتی سنگینی که خبرنگاران با قلمی که گرمی وزن ندارد آن را به دوش میکشند و من به عنوان یک تصویربردار، با دوربینم همراه با تعهد، وجدان و ایمان که لازمه بودن و ماندن در این عرصه است به دوش می کشم. من نیز در این راه بسیار خوشحالم و به مردم سرزمینم، رزمندهها، جانبازان، شهدا و به رهبر عزیزم تبریک میگویم که توانستیم تصاویری به دنیا ارائه کنیم که چهره واقعی ظلم را به همگان نشان دهد.
مرگ همیشه و همه جا وجود دارد. من هیچگاه از مرگ واهمهای نداشتم. اگر لحظهای ترس در وجود من رخنه میکرد، هیچگاه جرات قدم گذاشتن در این وادی را پیدا نمیکردم. بدانید کسی که هراس به دل دارد، هیچ وقت نمیتواند در کاری موفق شود و همیشه برای انجام ندادن کارها، به دنبال بهانه است.
حملهی آمریکا به عراق، تنها جنگ میان دو کشور نبود
این جنگ تنها، جنگ آمریکا علیه عراق نبود؛ بلکه در این جنگ کشورهایی چون آلمان، ایتالیا، اسرائیل، ژاپن، اوکراین، بلاروس، اسپانیا و انگلیس نیز حضور داشتند. باید بدانید که فرماندهان نظامی و افسران ارشد کویت نیز با لباسهای آمریکایی و به صورت کاملاً استتار شده در کنار فرماندهان آمریکایی و انگلیسی میایستادند و دست خود را به چنین جنایت بزرگی آلوده میکردند و چون بر منطقه آشنایی و اشراف کامل داشتند میتوانستند، نوکران خوبی برای آمریکا و انگلستان باشند. همان روزهای اول جنگ بود که ثروت عظیم عراق، طلای سیاه را به سمت سرزمین بریتانیا سرازیر کردند.
معتقد هستم که حملهی نظامی آمریکا علیه عراق، بیشتر از یک مانور نظامی که سلاحهای خود را مورد آزمایش قرار دهند، نبود. حتی در این بین همان طور که گفته شد دیگر کشورها نیز حضور داشتند و توانمندی فیزیکی و سلاحهای خود را آزمایش میکردند.
ایران کشوری غیرقابل پیشبینی
همراه با چند خبرنگار خارجی از فرمانده آمریکایی در مورد سیاست آمریکا با ایران سؤال کردیم. جوابی که شنیده شد برایم خیلی جالب بود. فرمانده آمریکایی گفت: ما هیچ وقت تجربهای را که در برابر حمله به افغانستان و عراق بدست آوردیم را در برابر ایران نخواهیم داشت، چرا که ایران تجربهی 8 سال جنگیدن را در کارنامه خود دارد؛ علاوه بر این ایران کشوری غیر قابل پیشبینی است. پس باید جنگ رسانه ایجاد کنیم و به ایجاد تفرقه در داخل بپردازیم.
باید گفته شود که در سال 82، 85 میلیون دلار و در سال 88-89،185 میلیون دلار بودجه در کنگره آمریکا برای جنگ نرم علیه ایران تصویب شد. همچنین 55 شبکهی ماهوارهای دست در دست هم، به سمت سرزمین ما هجوم آوردند که با مدیریت حضرت آقا و عملکرد صحیح رسانهی ملی با مدیریت مهندس "عزتالله ضرغامی" نتوانستند کوچکترین ضربه ای به ایران وارد کنند.
یک حس نوستالژیک
داخل وزارت ارشاد عراق شدم. نقاشی روی دیوار توجهام را جلب کرد. یاد روزهایی افتادم که در آمل روی دیوارهای شهر طرح میزدم. نقاشی، هلیکوپترهایی را با آرم ایران نشان میداد که به مردم عراق در حال تیراندازی هستند.
چهرهها نگرانی را به تصویر میکشیدند
صحنههایی که در عراق میدیدم اصلاً خوشایند نبود، چهرهها درست مثل دوران هشت سال جنگ تحمیلی از یک نگرانی و دلواپسی بزرگی خبر میداد.
مادر عراقی را دیدم که عبا به سر داشت. نوزادی که در آغوشش بود، از شدت تشنگی و گرسنگی اصلاً حال خوبی نداشت. هیچ چیز خوردنی و یا آشامیدنی در اطراف نبود که برای او بیاورم. خیلی سریع به محل استقرارمان برگشتم و از آنجا نوعی مواد غذایی که مخصوص شیرخواران بود تهیه کردم و برایش آوردم. شاید در این بین، در میان لحظات زندگیام که نمیدانم چه روزهایی را پشت سر گذاشتهام جان یک انسان را نجات داده باشم.
گویی آن کودک هیچ گاه پا بر این زمین ننهاده بود
ساعت 8 شب بود. همراه با دوربین، یار همیشگیام در حال برگشتن به مقر بودم. ناگهان متوجه برخورد یک ماشین آمریکایی با یکی از کودکانی که در آن منطقه در حال بازی بودند، شدم. پس از پیاده شدن، یکی از آنها رو به دیگری اعتراض کرد. نظامی دیگر که مست هم بود به او گفت که تنها یک سگ را کشته است، درگیری لفظی پیدا کردند، اما به هر حال سوار ماشین شده و محل را ترک کردند. من به سرعت خودم را بالای سر کودک رساندم، اما دنیا برای او مثل همان شب تاریک و غریب، خاموش شده بود. گویی هیچگاه پا بر این زمین ننهاده بود.
ادامه دارد...
گفت و گو از: مهدیس میرزایی اعتمادی