گروه استانهای دفاعپرس - هادی انصاری؛ بسم رب الشهدا... خبر آمد خبری در راه است... و این تیتر پر محتوا، همیشه مرا به یاد پایان انتظار میاندازد. پایان یک انتظار طولانی، پایان یک چشم انتظاری تلخ و شیرین. این که منتظر باشی تا خبری از یک سفر کرده به تو برسد که نمیدانی کجاست. یا میدانی کجاست، اما اثری از حضورش نمییابی.
همیشه در فیلمها دیده بودم که شب عملیات که میشد فرمانده، گردان را به خط میکرد و بعد از کمی صحبت و آماده سازی فضا، به بچههای گردان میگفت که بچه ها، همدیگرو حلال کنید امشب عملیات داریم. حالا فضا کاملا حقیقی بود. چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴ ساعت ۹ شب من در میان جمعی واقعی قرار داشتم که دقیقا فرمانده پس از جمع کردن همه ما در یک نقطه، همین جملات را تکرار کرد... خوب یادم هست ایام، ایامِ شهادت دردانه ارباب بود. فرمانده با این جملات شروع کرد که امشب، شب انتخابه. همه همدیگر را حلال کنید شاید این رفتن دیگه برگشتی نداشته باشه.
سکوت بود و تاریکی و صدای آتش باران نیروهای داعش در منطقه خبر از شبی سختی میداد. این که در این عملیات چند نفر ماندنی هستند و چند نفر رفتنی، فکری بود که در چشم همه بچهها موج میزد. آن لحظات سرشار بود از عاشقانههای دونفره. عاشقانههایی که بین هر کدوم از بچهها با خدا اوج میگرفت.
ما بچههای تیپ قزوین بودیم که با عشق ارباب راهی سفر دفاع از حریم زینبی شده بودیم. تمام مسیر چیزی که بین همه بچهها موج میزد، صمیمیت بود. ظاهر همه بچهها آرام بود و حرف و حدیث و شوخی و خنده...، اما هیچکس از درون پرتلاطم آنها خبر نداشت. از چیزی که بین آنها و خدای خودشان میگذشت و شب عملیات واقعا شب گلچین و انتخاب بود... یکی از شهدای بچههای گردان قزوین، الیاس بود. الیاس، تیربارچی گردان بود.
درگیری سختی بین نیروهای ما و داعشیها شروع شد. تیربارچی گردان با تمام توان به سمت جلو حرکت کرد و این آخرین تصویری بود که ما از شهید الیاس چگینی داشتیم. آخرین تصویر یعنی آخرین نگاه، آخرین صدا، آخرین یا حسین و یا زینبی که شنیدیم...
در آن عملیات سه تا از بچههای گردان شهید شدند. شهید حمید سیاهکلی تازه دامادی که بی سیم چی گردان بود و بعد از شهادت پیکرش به ایران برگشت. شهید زکریا شیری که بعد از پنج سال پیکرش به آغوش ننه رقیه، مادر چشم به راهش برگشت و شهید الیاس چگینی که امروز بعد از هشت سال پیکرش به آغوش خانواده باز گشته است.
چند روزی بود که دلم هوای روزهای عملیات را کرده بود و درست دو روز پیش بود که با همکارانم صحبت میکردیم که خوشا بحال کسانی که انتخاب شدند. در کارزار رفتن و ماندن، چه چیزی بین این انتخاب شدهها و خدای آنها گذشت که آنها به لشگر حسین (ع) پیوستند و ما جاماندهها با عشق حسین و حسرت بزرگ «انتخاب» به دنیایی برگشتیم که امیدی برای زندگی در هیاهو و شلوغی آن نداشتیم.
الیاس هم برگشت. بعد از هشت سال دوری. نمیدانم، شاید این هشت سال دوری، امتحانی برای امثال من بود که بازگشتش تلنگری باشد برایمان که «ای جا ماندهها در این هشت سال چه کردید» و یا شاید این هشت سال دوری آن چیزی بود که شهید با خدای خودش شرط کرده بود.
الیاس برگشت برای بیدار کردن خواب زدههایی که شیرینی دنیا، غفلت از نور آخرت را بر چشمان خواب زده اشان نشانده و انگار هیچ تلنگری آنها را از این خواب سنگین دنیایی بیدار نمیکند. شهید شدن، شهید بودن میطلبد، آنجایی شهید میشوی که رشتههای اتصال به خاک را برای رسیدن به افلاک، پاره کنی..
الیاس برگشت تا یادمان نرود این مسیر سرخ، «مردِ» راه میطلبد.
انتهای پیام/