به گزارش خبرنگار دفاعپرس از لرستان، شهید «مصطفی مدهنی» در اردیبهشت ۱۳۴۴ در روستای نوش آباد به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به شهرستان دورود رفت و در دوران مبارزات انقلابی در راهپیماییها شرکت میکرد.
سال ۱۳۶۱ وارد سپاه شد. پس از اتمام دوره آموزشی به سپاه ناحیه لرستان منتقل و چند ماهی در این ناحیه بود که داوطلبانه عازم جبهه شد و به عضویت تیپ ۱۵ امام حسن (ع) در آمد که در عملیات خیبر مجروح و به اسارت دشمن در آمد و بر اثر شدت جراحات و آزار و اذیت مزدوران عراقی در اردوگاه موصل در ۹ بهمن ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
در سال ۱۳۸۱ بعد از ۱۸ سال با مجوز مراجع تقلید این شهید والا مقام نبش قبر شد و پیکر مطهرش به آغوش میهن باز گشت و در ششم مرداد ۱۳۸۱ در شهرستان خرم آباد تشییع و به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیتنامه شهید مصطفی مدهنی:
خدایا؛ با تو پیمان بستم که تا آخر راه بروم و بر این پیمان استوار بمانم، تو نیز ما را ببخش و بیامرز.
خواهران و برادران: بگذارید ما را بکشند و تکه تکهمان کنند، بگذارید ترکش خمپارهها، سینههامان را بشکافند و درون قلبمان را ببینند که در آن عشق به اسلام و رهبر است. بگذارید سرمان را از تن جدا کنند و دست و پایمان را قطع کنند و با این حال خواهیم گفت که اسلام باید بماند و خواهیم گفت: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار و خواهیم گفت: جنگ جنگ تا پیروزی.
از تمامی برادران که توانایی شرکت در جبهه را دارند بعنوان برادر کوچکتر میخواهم که به جبهه بروید و بیاری خدا کار را یکسره کنید.
من درس شهادت را در مکتب امام خمینی آموختهام و آگاهانه بر این راه قدم گذاردهام و مرگ سرخ را بر زندگی دنیا ترجیح دادهام و نیز از کلیه خواهران به عنوان برادری حقیر میخواهم که اسلام را یاری کنند و با حفظ حجاب در سنگر با آمریکا مبارزه کنند و من مطمئن هستم که حجاب توای خواهر کوبندهتر از خون من است.
اما شما پدر و مادرم؛ خیلی آزارتان دادم، مخصوصاً شما مادرم، از تو میخواهم برایم طلب آمورزش بنمایی، شما بدانید که من مال خدا بودم، امانت خدا بودم در دست شما و خداوند امانتش را پس گرفت و شما خوشحال باشید که امانت را درست به صاحبش سپردید.
در خانه را چراغانی کنید و پرچم اسلام را بر در خانه بزنید تا دشمنان اسلام بدانند که من نمردهام بلکه زنده هستم و مادرم میدانم که برایم چه آرزو میکردی، بگذار خوشحالیات موقعی باشد که بر بالای جنازه غرق بخون فرزندت بایستی. من عروسی را زمانی میدانم که گلوله توپ و خمپارهها در آغوشم بگیرند.
برادرم: اسلحهام را بردارید و راهم را ادامه دهید، بیاد خدا باشید، عالم محضر خداست، قرآن بخوانید، نماز شب را که انسان را به خدا میرساند.
انتهای پیام/