گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، سال ۱۳۶۱ عملیات دوم رمضان بود که عبدالله عراقی ۲۰ ساله به شهید مهدی زینالدین به عنوان فرمانده تیپ تاکتیکی معرفی شد. آشنایی که تا شهادت ایشان ادامه پیدا کرد. او در مدت زمانی که به گفته خودش نزد شهید زینالدین بوده شاگردی میکرده و در رکاب ایشان بوده و با کمکِ تواناییِ نبوغِ نظامی شهید مهدی زینالدین درسهای بسیاری آموخت. برای همین امیدوار است ساخت و فیلم و سریالهایی که درباره چنین فرماندهان جنگی توانمندی ساخته میشود بتواند به نسل امروز آموختههای خوبی را منتقل کند و نشان دهد میتوان در سختترین و دشوارترین شرایط، بهترین بود و به عنوان یک الگوی موفق به جامعه معرفی شد.
فیلم سینمایی «مجنون» به تهیه کنندگی عباس نادران و کارگردانی مهدی شامحمدی، محصول سازمان هنری رسانهای اوج است و قرار است در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآید. این فیلم بریدهای از زندگی شهید مهدی زینالدین را روایت کرده و به همین منظور با عبدالله عراقی به گفتگو پرداختیم که در ادامه خواهید خواند.
اولین بار چه زمان بود که با شهید مهدی زینالدین آشنا شدید؟
سال ۱۳۶۱ بعد از عملیات دوم رمضان بود که جا به جایی در میان فرماندهان ۱۷ علیابن ابیطالب (ع) انجام گرفت و شهید مهدی زینالدین به جای حسن درویش به ما معرفی شد. بعد از آن تا روز شهادت ایشان به طور مداوم در عملیاتهای گوناگون در رکاب ایشان بودم و در کنارشان شاگردی کردم. ایشان را وقتی برای اولین بار دیدم یک جوان لاغر اندام بود که به نظر میرسید محاسن صورت اش به تازگی بر روییده باشد. به خوبی به یاد دارم که در نظرم کمی هم رنگ پریده میآمد و نسبت به جثهاش این سوال برایمان پیش آمده بود که آیا ایشان میتواند از پس مدیریت یک تیپ برآید یا خیر که بعد از حضور در یکی دو عملیات ثابت کرد میتواند. چون دارای یک نبوغ نظامی، اطلاعاتی و عملیاتی بسیار بالا بود. به طوری که ۵ استانی که همراه ایشان بودند همه به او عشق میورزیدند و همه او را دوست داشتند. او نیز همه را دوست داشت. برای همین هیچ وقت بین این استانها اختلافی به وجود نمیآمد؛ چون اخلاق، رفتار و معنویتاش نسبت به تمامی مسائل برتری داشت و سایر مسائل جانبی را تحت شعاع خودش قرار داده بود.
خاطره خاصی از ایشان در آن دوران به یاد دارید؟
ایشان بسیار فرد شوخ طبعی بود و خیلی با روی گشاده با بچهها برخورد میکرد. ایشان به معنای واقعی رهبری و فرماندهی میکرد. به طوری که گویی فرماندهی در ذات ایشان بود. چون از یک خانواده فرهنگی و متدین زاده شده بود. مادرش معلم قرآن و پدرش هم یک فرد معنوی و متدین بود. برای همین وقتی سال ۱۳۷۶ فرمانده قم در لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) شدم ارتباط تنگاتنگی با خانوادهاش پیدا کردم و با مادر بزرگوارشان هم هنوز در تماسام و پیگیر احوال ایشان هستم. من زمانی که ۲۰ ساله بودم در آن دوران فرمانده گروهان بودم و ایشان فرمانده گردان بود. بعد از آنکه فرمانده تیپ تاکتیکی شدم در عملیاتهای گوناگون حضور داشتیم. به یاد دارم در عملیات رمضان در حال پاسخ به پاتکهای عراقی بودیم و تانکهای تازهای آورده بودند. من هم داشتم مانند باقی بچهها آرپیچی میزدم. گرد و غبار و دود همه جا را گرفته بود. در آن زمان شهید زینالدین سراغ من آمده بود و به او گفتند دارم آرپیچی میزنم. من آنقدر آرپیچی زده بودم که از دو گوشام خون بیرون زده بود. کمی که اوضاع آرام گرفت به من درس آموزندهای در سال ۱۳۶۱ داد. هر چند آن زمان متوجه حرفهای ایشان نمیشدیم؛ اما حالا متوجه میشوم با همان سن کم چقدر تفکر پخته و جا افتادهای داشت. گفت شما اگر میخواهی برای روحیه دادن به بچهها یک آرپیچی بزنی، اشکالی ندارد؛ اما یک آرپیچیزن هم میتواند دائم آرپیچی بزند. شما اگر بتوانی ۳۰۰ نفر آدم را مدیریت و فرماندهی کنید هنر کردهاید. چون باید هنر شما در مدیریت و فرماندهیتان باشد. باید به عنوان فرمانده باقی را به کار بگیری و خودت وارد کار اجرایی و این ریزهکاریها نشوی. این نکته برجستهای بود که آن زمان ایشان به این موضوع رسیده بود. حتی ایشان در همان دوران به من گفت گردان را کادربندی کنم تا وقتی بچهها خسته میشوند طوری باشد که آنها نوبتی و گردشگری کار کنند و از این طریق کسی زیاد خسته نمیشود و اگر ادامه مبارزه سخت بود و تعداد شهدا بالا رفت بتوان مجموعه را به درستی و مدیریت شده اداره کرد. کادربندی گردانها یکی از تدابیر ایشان بود که انجام شد. علاوه بر این میتوانم بگویم که من درسهای زیادی مخصوصا درسهای اخلاقی بسیاری از ایشان آموختم.
عملیاتی برای شناسایی رفته بودیم و از برادران ارتش اجازه گرفتیم تا از طریق دوربین آنها به خط دشمن نگاه کنیم. در آنجا دو مین تلوزیونی بود که ۲۰ متر با ما فاصله داشت. جوان بودیم دیگر؛ محمد میرجانی هم با ما بود به او گفتم محمد ببین میتوانی با سنگ آن مینها را بزنی؟ شهید زینالدین هم پشت دوربین بود و داشت آن منطقه را رصد میکرد. چند سنگی پرتاب کردیم و وقتی من پرتاب کردن به مین خورد و شکست. صدایش هم آمد و ارتشیها هم آنجا ایستاده بودند. آقا مهدی برگشت و سرش را از دوربین چرخاند و فقط به ما نگاه کرد. همین که نگاهمان کرد محمد میرجانی گفت من نبودم. من هم از ترسم حرفی نزدم. چون بر این تصور بودم که الان آقا مهدی با ما یک برخورد تندی خواهد کرد. ۱۰-۱۵ ثانیه به همان حالت به ما نگاه کرد و بعد دوباره نگاهش را به سمت دوربین چرخاند. چند روزی به روی ما نیاورد. یک روز که اتاق خلوت بود به من گفت عبدالله چرا این کار را کردی؟ گفتم بچه بازی کردیم و معذرت میخواهم. گفت کارتان اصلا خوب نبود و من پیش بچههای ارتش خجالت کشیدم و کارتان نسنجیده بود و دیگر این کار را نکنید. در آن سال و دوران برای من یک درس بود. بدون آنکه برخورد بدی کند درسی آموخت که میشود با رفتار و اخلاق خوب درس داد و این درسها ماندگار خواهد بود.
یکی از عملیاتهای مهمی که شهید مهدی زینالدین در آن فرماندهی بسیار موفقی داشت عملیات خیبر است که فیلم سینمایی «مجنون» نیز به این عملیات پرداخته است. آیا شما نیز در این عملیات حضور داشتید؟
من در این عملیات فرمانده تیپ تاکتیکی بودم. عملیات خیبر یک عملیات بسیار سخت و سنگین بود و قرار بود جاده طلاییه باز شود که عملیات تقریبا لو رفت و جاده باز نشد. برای همین تمام نیروهای سپاه در جزایر مجنون متمرکز شدند که یک منطقه از نظر جغرافیایی بسیار محدود بود. برای همین فشارهای بسیار زیادی از سوی دشمن به ما وارد شده بود. دشمن جزیره جنوبی را آب بسته بود و تمام تکهگاه ما دژهای اطراف جزیره بود. با توجه به چنین شرایطی بود که لشکر ۱۷ در بخش جزیره ضلع غربی و جنوبی در حال محکم کاری بود که پاتک خیلی سنگینی لشکر ۱۰ زرهی عراق به ما زد. فشار بسیاری روی ما بود و امکان ارسال نیرو و امکانات وجود نداشت. دیگر به این باور رسیده بودیم که خط در حال سقوط است؛ اما در همین زمان بود که یک موتورسوار وارد خط شد. موتور تریل ۱۲۵ بود. آتش بسیار سنگین بود و نیروهایی که دلاور و نترس بودند سرشان را کمی بالا میآوردند و در دل باران آتش یک آرپیچی شلیک میکردند. آن موتور سوار که شهید مهدی زینالدین بود در چنین شرایطی سوار بر موتور وارد شد که امید را در دل بسیاری از نیروها جاری کرد. به طوری که یکسری از بچهها شروع به داد زدن کردند که آقا مهدی آمد. همین موضوع باعث شد تا روحیه تازهای به خط دمیده شود و دیدیم حضور ایشان چقدر در خط تاثیرگذار است. باز هم آرپیچی زدند و با تیربار به نیروهای دشمن حمله کردیم. چند تانک و نفربر را زدیم و دشمن عقب نشینی کرد و به نوعی آن روز را توانستیم از پاتکهای عراق سالم بیرون بیایم و شبانه منطقه را از نیرو، مهمات و تجهیزات تقویت کنیم. ۲-۳ روز این پاتکها ادامه داشت؛ اما ایشان دائما در خط مقدم در کنار بچهها حضور داشت تا از نزدیک مدیریت و فرماندهی کند.
شما آن زمان در غرب کشور حضور داشتید و از شهادت ایشان مطلع شدید؟
آن زمان با ایشان سردشت بودیم. اکبر نوری، سعید احمد الله یاری و صفوی چهار نفری با یک پاترول سفید به قزوین و بعد به سردشت آمدیم و در ایام شناسایی در کنار هم بودیم. برای شناسایی به منطقه دیگری رفته بودیم که کومله و دموکراتها ما را دنبال کردند و توانستیم از کمین آنها سالم بیرون آمدیم و به خط خودمان رسیدیم. اما خبر شهادت ایشان را در مهاباد شنیدیم. کشتارگاهی بود که نیروها را به آن سولهها برده بودیم و ایشان با برادرش ارومیه رفته بودند و از قرارگاه حمزه برمی گشتند که به شهادت رسیدند و خبر شهادت شان پیچید که همه را آزرده کرد. بسیاری از نظر روحی و روانی بهم ریختند. چون ستون خیمه لشکر، آقا مهدی بود. ما چند روزی در کما بودیم و هر کس در گوشهای کز کرده بود تا پیکر ایشان را آوردند و آن را بدرقه کردیم. بعد از ایشان نیز غلامرضا جعفری را به عنوان فرمانده لشکر معرفی کردند. عملیاتی که قرار بود انجام شود نیز به علت بارش برف، سرد شدن هوا و البته شهادت ایشان لغو شد و برای تشییع جنازه ایشان به قم رفتیم که آن زمان غوغا شده بود. از اراک، قزوین، سمنان، قم و زنجان تمام ۵ استان آمده بودند. شهید زین الدین یکی از فرماندهان مورد علاقه مجموعه فرماندهان سپاه به ویژه محسن رضایی بود. آقای رضایی بعد از تشییع پیکر ایشان یکی دو روز هم قم بود و گویا هر چند وقت یک بار هم به سر مزار ایشان میرود و گریه میکند. به ایشان از نظر صداقت و شجاعت علاقه داشت و واقعا شهید مهدی زین الدین فرد به نامی بود.
با وجود آنکه شما به عنوان فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در سال ۱۳۷۶ تلاش کردید تا فیلمی از زندگی شهید مهدی زین الدین ساخته شود، اما تا به امروز که فیلم سینمایی «مجنون» ساخته شده است محقق نشده بود. نظر شما درباره ساخت فیلمهایی که به زندگی فرماندهان جنگی میپردازد چیست؟
سال ۷۶ که فرمانده لشکر شدم از همان زمان پیگیر بودم تا فیلمی درباره این شهید ساخته شود. فیلمنامه هم نوشته شد و خانواده اش هم آن را دیدند و نظراتی داشتند؛ اما بلاتکلیف ماند. قاعدتا آقا مهدی حق اش است یک فیلم سینمایی و حتی سریال برایش ساخته و به زندگی اش پرداخته شود. ما به دنبال معرفی الگوهایی هستیم که نسل جوان بتواند از آنها سرمشق بگیرند و مشی زندگی شان را براساس رفتار و عملکرد این بزرگان تنظیم کنند. قدرت هنر سینما و فیلم میتواند این را در جامعه منتشر کند و بر روی جوانها و نوجوانها اگر هنرنمایی خوبی داشته باشد تاثیرگذار باشد. یکسری آدمهای این دوران را قبول ندارند و یکسری هم احساس میکنند آنها ملائکه هستند. اما همه انسان بودند. انسانهای خود ساخته با تکیه بر دستورات الهی که در همین جامعه هم زندگی میکردند. از آسمان نیامده بودند. ما با آنها زندگی کردیم. باید به درستی این افراد به نمایش گذاشته شوند تا عین پرداختن به واقعیت برای مخاطب امروز نیز ملموس و قابل پذیرش باشد.
انتهای پیام121