به گزارش دفاع پرس از مشهد، ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ در ﺳﺎل 1337 در ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﻓﺮﻳﻤﺎن ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ. ﺑﻪ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﭘـﺪر (ﺳﻴﺪاﺑﻮاﻟﻘﺎﺳـﻢ)در ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞﭘﺮداﺧﺖ. او ﻛﻮدﻛﻰ ﺧﻮش اﺧﻼق، ﻓﻌﺎل و ﭘﺮﺟﻨﺐ و ﺟـﻮش و در ﻋـﻴﻦ ﺣـﺎل داراى ﻫﻮش و ذﻛﺎوت ﺳﺮﺷﺎرى ﺑﻮد. ﭘﺲ از ﻃﻰﻣﺮاﺣﻞ اوﻟﻴﻪ ﺗﺤﺼﻴﻼت، ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﺳﻴﺪ ﺟﻤﺎل اﻟـﺪﻳﻦ اﺳﺪآﺑﺎدى - واﻗﻊ در ﺷﻬﺮک ﺷﻬﻴﺪ رﺟﺎﻳﻰ ﻣﺸﻬﺪ - رﻓﺖ و ﺗﺎ ﺳﻮم راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ در ﻫﻤـﺎن ﺟﺎﺑـﻪ ﺗﺤـﺼﻴﻞ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺳﺒﺐﻋﻼﻗﻪاى ﻛﻪ ﺑﻪ دروس ﺣﻮزوى ﻧﺸﺎن ﻣﻰداد، اﻏﻠﺐ در ﻛﻼﺳﻬﺎى ﺣﻮزه و در ﻛﻨـﺎر ﻃﻼّب ﻣﻰﻧﺸﺴﺖ و ﻛﺴﺐﻋﻠﻢ ﻣﻰﻛﺮد. از ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺗﺤﻘﻴﻘﻰ و ادﺑﻴﺎت ﻋﺮب آﮔـﺎﻫﻰ، و در ﻣـﻮرد ﻣـﺴﺎﻳﻞ دﻳﻨﻰ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت زﻳﺎدى داﺷﺖ.
ﺳﻴﺪ ﺣﺴﻦ ﻏﻔﻮرى - ﻋﻤﻮ و ﭘﺪر ﻫﻤﺴﺮش - از ﻛﻮدﻛﻰ وى ﻣﻰﮔﻮﻳـﺪ: از ﻛـﻮدﻛﻰ ﻋﻼﻗـﻪ زﻳـﺎدى ﺑـﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ دﻳﻨﻰ داﺷﺖ. در ﺟﻠﺴﺎت ﻣﺬﻫﺒﻰ و ادﻋﻴﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و از ﻫﻤـﺎن دوران ﻛـﻮدﻛﻰ ﺑﻌـﻀﻰ از ﺳﻮرهﻫﺎى ﻗﺮآن را ﺣﻔﻆ ﻛﺮده ﺑﻮد و ﺻﻮت زﻳﺒﺎﻳﻰ ﻧﻴﺰ در ﻗﺮاﺋﺖ ﻗﺮآن داﺷﺖ. ﺑﻪ زﻳـﺎرت ﻛـﺮﺑﻼ و ﻧﺠـﻒ ﻧﻴﺰ ﻣﺸﺮّف ﺷﺪه ﺑﻮد و در ﻣﺸﻬﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ زﻳﺎرت اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) داﺷﺖ.
اهل مطالعه کتاب بزرگان بود
ﺑﺎ وﺟﻮد ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻮدن در زﻣﻴﻨﻪ درﺳﻰ، ﭘﺲ از ﮔﺬراﻧﺪن دوره راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ رواﻧﻪ ﺑﺎزار ﻛﺎر ﺷﺪ و ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﺟﻮﺷﻜﺎر ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﻧﻬﺞاﻟﺒﻼﻏﻪ، ﺣﻠﻴﺔ اﻟﻤﺘّﻘﻴﻦ و ﻛﺘﺎﺑﻬﺎى ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻄﻬـﺮى و ﺷـﻬﻴﺪ ﺑﻬـﺸﺘﻰ را ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﺟﻠﺴﺎت دوره دﻋﺎ و ﻗﺮآن ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻰداد.
ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮزﻧﺪ ﺑﺰرگ ﺧﺎﻧﻮاده، رﻓﺘﺎرى ﻧﻴﻜﻮ و ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺎ اﻋﻀﺎى ﺧﺎﻧﻮاده داﺷـﺖ و واﻟـﺪﻳﻦ را ﺑـﺴﻴﺎر ﺗﻜﺮﻳﻢ ﻣﻰﻛﺮد. ﺑﺮادر و ﺧﻮاﻫﺮ ﻛﻮﭼﻚﺗﺮ را ﻧﺼﻴﺤﺖ و ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف ﻣﻰﻛﺮد.
فرار از سربازی به فرمان حضرت امام(ره)
ﺑﺮاى ﮔﺬراﻧﺪن ﺧﺪﻣﺖﺳﺮﺑﺎزى ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﺑﻴﺮﺟﻨﺪ رﻓﺖ و ﭘﺲ از ﻃﻰدوره آﻣﻮزش، ﺑﻪ ﺗﻬﺮان اﻋـﺰام ﺷﺪ. اﻳﻦ دوران، ﻫﻢزﻣﺎن ﺑﺎ ﺷﺪت ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﺮﻛﺘﻬﺎ و ﻣﺒﺎرزات ﻣﺮدﻣﻰ ﺑﻪ رﻫﺒﺮى اﻣﺎم (ره)، ﻋﻠﻴﻪ اﺳـﺘﺒﺪاد داﺧﻠﻰ و اﺳﺘﻌﻤﺎر ﺧﺎرﺟﻰﺑﻮد. در ﭘﻰ ﻓﺮﻣﺎن ﺣﻀﺮت اﻣﺎم(ره)، از ﭘﺎدﮔﺎن ﻓﺮار ﻛﺮد و ﺿﻤﻦ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺑـﻪ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن، ﻣﺪﺗﻰ ﻣﺨﻔﻰ ﺷﺪ.
ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﭘﺲ از ﻓﺮار از ﭘﺎدﮔﺎن، ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎى اﻧﻘﻼﺑﻰ ﺧﻮد را در ﻣﺸﻬﺪ و از ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻃﻼّب ﺑﺎ ﺷـﺮﻛﺖ در راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻴﻬﺎ، ﭘﺨﺶ اﻋﻼﻣﻴﻪﻫﺎ و ﻧﻮارﻫﺎى ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰ ﺣـﻀﺮت اﻣـﺎم(ره) ﺷـﺮوع ﻛـﺮد. ﺑﺘـﻮل اﺑﺮاﻫﻴﻤـﻰ -ﺧﻮاﻫﺮ ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﮔﺎﻫﻰ ﺳﺎﻋﺖ ﻳﻚ ﺑﻌﺪاز ﻧﺼﻒ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻰآﻣﺪ. ﺑﻪ دوﺳﺘﺎن در ﻣـﺴﺎﺟﺪ آﻣﻮزش ﻣﻰداد و ﻳﻚ ﻟﺤﻈﻪ آراﻣﺶ ﻧﺪاﺷﺖ.
ورود به سپاه
ﭘﺲ از ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب در ﺻﻒ ﭘﺎﺳﺪاران اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ ﻗﺮار ﮔﺮﻓـﺖ و ﻣـﺴﺌﻮل ﻣﻨﻄﻘـﻪ ﻳـﻚ ﭘﺎﻳﮕـﺎه ﻣﺎﻟﻚ اﺷﺘﺮ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻋﻠّﺖﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻰﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن ﻣﻰداد، روز ﺑﻪ روز ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى ﺳﻨﮕﻴﻦﺗـﺮى را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه اﻳﺸﺎن ﻣﻰﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ. ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﺑﻪ ﻣﺪت ﻳﻚ ﺳﺎل ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران در ﻛـﻼت را ﺑـﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ و در ﻛﻼت ﺑﺎ ﺧﻮاﻧﻴﻦ، ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ و ﺟﻨﺎﻳﺘﻜﺎران و ﺳﻮداﮔﺮان ﻣﺮگ ﺑﻪ ﻣﺒـﺎرزه ﻣـﻰﭘﺮداﺧـﺖ و ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻪ ﻣﺮگ ﺗﻬﺪﻳﺪﺷﺪ. در ﺳﺎل 1359 ﻛﻪ ﮔﺮوﻫﻜﻬﺎ و ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ داراى ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬـﺎى ﮔـﺴﺘﺮده در ﺧﻴﺎﺑﺎن داﻧﺸﮕﺎه ﻣﺸﻬﺪﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺑﺴﻴﺠﻰ و ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﭘﺮداﺧﺖ.
من عاشق الله هستم
ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﻋﺎزم ﻣﻨﻄﻘﻪﺷﺪ. ﺧﻮدش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ اﷲ ﻫﺴﺘﻢ و ﻫﻴﭻ ﺟﺎ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑـﻪ ﺧـﺪا ﻧﺰدﻳﻚﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﻟﺬا ﺟﺒﻬﻪ را اﻧﺘﺨﺎب ﻛﺮدم.
« در اﻳﻦ ﻣﺪت ﺑـﺎ ﺗـﺸﻜﻴﻞ ﻛﻼﺳـﻬﺎى ﻋﻘﻴـﺪﺗﻰ اﻓـﺮادى را ﺑﺮاى ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺑﺎ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰﺑﺮد. ﮔﺮ ﭼﻪ او ﺑﺎرﻫﺎ ﻣﻮرد ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﺴﺌﻮﻻن ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﻮد داراى ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى ﻣﻬﻢ و ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻫﻴﭻﮔﺎه آﻧﻬﺎ را ﺑﺎزﮔﻮ ﻧﻤﻰﻛﺮد و ﺗﻨﻬـﺎ ﺑﻌـﺪ از ﺷـﻬﺎدﺗﺶﺑـﻮد ﻛـﻪ اﻗﻮام و ﺧﻮﻳﺸﺎن ﺑﻪﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى او ﭘﻰ ﺑﺮدﻧﺪ.
ﺳﻴﺪﺣﺴﻦ ﻏﻔﻮرى ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: از دوره آموزشی ﭼﺘﺮﺑـﺎزى و دورهایى ﻛﻪ ﮔﺬراﻧﺪه ﺑﻮد، ﺗﺎ ﺑﻌﺪ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﻫﻴﭻ اﻃﻼّﻋـﻰ ﻧﺪاﺷـﺘﻴﻢ. او دوره ﭼﺘﺮﺑـﺎزى را در ﺷـﻴﺮاز ﮔﺬراﻧـﺪ.
گذرانده دوره چتربازی
ﻋﻠﻰاﻛﺒﺮ ﮔﺮﻣﻪاى - از دوﺳﺘﺎن ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در اواﻳﻞ ﺳﺎل 1359 ﺑﻮد، در آن زﻣﺎن ﺳﻬﻤﻴﻪاى ﺑﻪ ﺳﭙﺎه اﻋﻼم ﺷﺪ - ﻛﻪ ده ﻧﻔﺮ ﻧﻴﺮو ﺑﺮاى آﻣﻮزش ﭼﺘﺮﺑﺎزى در ﺷﻴﺮاز ﻣﻰﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ و اﻳﻦ ﺑﺮاى ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬـﺎى اﻧﺘﺤﺎرى و ﻏﻴﺮه ﺑﻮد - ﺗﻤﺎم ﺑﭽﻪﻫﺎ داوﻃﻠﺐ ﺷﺪﻧﺪ و ﻫﺮﻛﺎرى ﻣﻰﻛﺮدﻳﻢ، ﻧﻤﻰﺗﻮاﻧـﺴﺘﻴﻢ اﻳـﻦ ده ﻧﻔـﺮ را اﻧﺘﺨﺎب ﻛﻨﻴﻢ. ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﺷﺪ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ دوﻣﻴﺪاﻧﻰ ﺑﺮﮔﺰار ﺷﻮد و ده ﻧﻔﺮ اﻧﺘﺨﺎب ﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر ﺷﺪ و ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ ﺟﺰء ده ﻧﻔﺮ اول ﺷﺪ و ﻣﻦ در ﭼﻬﺮه او ﻣﻰدﻳﺪم ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎم وﺟﻮد ﺗﻼش ﻛـﺮده ﺑـﻮد ﺗـﺎ اﻧﺘﺨﺎب ﺷﻮد.
فرماندهی گردان الحدید
ﺗﻼش و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ زﻳﺎد او در ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﻰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻰﺷـﺪ ﻛـﻪ ﻣـﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى ﺳـﻨﮕﻴﻨﻰ را ﺑـﺮ ﻋﻬـﺪه اش ﺑﮕﺬارﻧﺪ و ﺑﻪ ﻋﻠّﺖﺣﻀﻮر ﻓﻌﺎل و ﻣﺪاوم، ﺑﺎرﻫﺎ ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ. ﻳﻚﺑﺎر ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮ، ﺳـﻴﻨﻪ و رﻳﻪ ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ. ﻳﻚﺑﺎر ﻧﻴﺰ در 19 اﺳﻔﻨﺪ 1363 زﻣﺎﻧﻰ ﻛـﻪ ﮔـﺮدان (اﻟﺤﺪﻳـﺪ) وارد ﻣﻨﻄﻘـﻪ ﻋﻤﻠﻴـﺎﺗﻰ ﺟﺎده ﺧﻨﺪق ﺷﺪه و ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺻﺮه ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﻋﺮاﻗﻰ درآﻣﺪه ﺑﻮد، ﺑﺮ اﺛـﺮ آﺗـﺶ ﻋﻘﺒـﻪ آرﭘـﻰﺟـﻰ از ﻧﺎﺣﻴـﻪ ﺻﻮرت دﭼﺎر ﺳﻮﺧﺘﮕﻰ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﺪ. او ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﮔﺮدان (اﻟﺤﺪﻳﺪ) را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ.
ﻣﺎﺷﺎءاﷲ ﺳﺎﻻرﭘﻮر - از ﻫﻤﺮزﻣﺎن و ﻣﻌﺎون دوم ﺳـﻴﺪ ﻋﻠﻰ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﺪر - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻳﻚ ﭼﺎدر ﺑﺎ ﻫﻢ زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰﻛﺮدﻳﻢ، ﺷﺒﻬﺎ ﻫﺮ وﻗﺖ ﻛﻪ از ﺧﻮاب ﺑﻴﺪار ﻣﻰﺷﺪم ﺟﺎى اﻳﺸﺎن در ﭼﺎدر ﺧﺎﻟﻰ ﺑﻮد. ﻣﻘﻴﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎز ﺷﺐ ﺑﻮد و ﻧﻤﺎز ﺷـﺐ اﻳـﺸﺎن ﺗـﺮک ﻧﻤﻰﺷﺪ.
در ﺑﻴﺴﺖ و دو ﺳﺎﻟﮕﻰﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻜﻴﻨﻪ ﺳﺎدات ﻏﻔﻮرى - دﺧﺘـﺮ ﻋﻤـﻮﻳﺶ ﻛـﻪ ﺷـﺎﻧﺰده ﺳـﺎل داﺷـﺖ -ازدواج ﻛﺮد. ﻫﻨﻮز ﭼﻨﺪ روزى از ازدواﺟﺶ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ راﻫﻰ ﺟﺒﻬﻪ ﺷﺪ.
حضور در عملیات کربلای4 و مجروحیت
ﻣﻮج اﻧﻔﺠﺎر او را ﺑﺮاى ﺳﻮﻣﻴﻦ ﺑﺎر ﻣﺠﺮوح و ﺑﻪ ﻣﺪت ﺑﻴﺴﺖ و ﭼﻬﺎر ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻰﻫﻮش و از ﺣﺎﻟـﺖ ﻋـﺎدى ﺧﺎرج ﺳﺎﺧﺖ. ﭼﻬﺎرﻣﻴﻦﻣﺮﺗﺒﻪ در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻗﺎدر ﻃﺮف ﭼﭗ ﺑﺪﻧﺶﻫﺪف ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺪت دو ﻣﺎه دﺳﺖ و ﭘﺎﻳﺶ ﺑﻪ وزﻧﻪ آوﻳﺰان ﺑﻮد. ﻣﺮﺣﻠﻪ ﭘﻨﺠﻢ در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼى 4 از ﻧﺎﺣﻴـﻪ دﺳـﺖ آﺳـﻴﺐ دﻳـﺪ و ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺷﺸﻢ ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﺪت ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ.
او ﺑﺮاى ﺧﺎﻧﻮاده ﺷﻬﺪا اﺣﺘﺮام ﺧﺎﺻﻰ ﻗﺎﻳﻞ ﺑﻮد و ﻫﻨﮕﺎﻣﻰﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺧﺼﻰ ﻣﻰآﻣـﺪ اﻏﻠـﺐ اوﻗـﺎﺗﺶﺻـﺮف ﻣﻼﻗﺎت ﺧﺎﻧﻮاده ﺷﻬﺪا و رﻓﻊ ﻣﺸﻜﻼت آﻧﺎن ﻣﻰﺷﺪ.
ﺑﺘﻮل اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ - ﺧﻮاﻫﺮ ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻫﻤﮕﻰ ﻣﻰرﻓﺘﻴﻢ و ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﺷﻬﺪا ﺳﺮﻛﺸﻰ ﻣﻰﻛﺮدﻳﻢ ﻳﺎ از ﻣﺠﺮوﺣﺎن در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻋﻴﺎدت داﺷﺘﻴﻢ.
سابقه حضور در عملیاتهای بزرگ
ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻰ، واﻟﻔﺠﺮ 3 و ﺧﻴﺒﺮ ﺳﻤﺖ ﻣﻌﺎون ﮔـﺮدان و در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬـﺎى ﻣﻴﻤﻚ، ﺑﺪر، ﻗﺪس، ﺟﺰاﻳﺮﻣﺠﻨﻮن، ﻗﺎدر، ﻛﺮﺑﻼى 1، ﻛﺮﺑﻼى 2، 1 ران، 4ﻣﻬﺮان، ﺣﺎجﻋﻤﺮان، ﻛﺮﺑﻼى 4 و ﻛﺮﺑﻼى 5 ﻣﺴﺌﻮل ﻣﺤﻮر ﺗﻴﭗ 21 اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) ﺑﻮد.
ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻣـﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى ﺳـﻨﮕﻴﻨﻰ ﻛـﻪ در ﻣﻨﻄﻘـﻪ ﺟﻨﮕﻰ ﻋﻬﺪه دار ﺑﻮد. ﻛﻤﺘﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده ﺣﻀﻮر داﺷﺖ و ﻫﻤﺴﺮش ﻧﻘﺶ او را ﺑﺮﻋﻬﺪه ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ.
ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: وﻗﺘﻰ از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﻣﻰﮔﺸﺖ و ﻣﻦ ﻣﺸﻜﻼﺗﻤﺎن را ﻋﻨﻮان ﻣﻰﻛﺮدم، اﻳﺸﺎن ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧـﺎﻃﺮ ﺧﺪا و در راه رﺿﺎى ﺧﺪا ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻴﺪ و اﻳﻨﻬﺎ ذﺧﻴﺮه آﺧﺮت اﺳﺖ.
صبور و پر تلاش بود
ﻫﻴﭻﮔﺎه دﻳﺪه ﻧﺸﺪ ﻛﻪ از ﺳﺨﺘﻰ ﻛﺎرش ﻳﺎ ﺳﻨﮕﻴﻨﻰ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﺶ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﻳـﺪ. ﻫﻤﻴـﺸﻪﺧـﻮد را ﻳـﻚ ﺑﺴﻴﺠﻰ و ﺳﺮﺑﺎز ﻣﻰداﻧﺴﺖ و ﺗﺎﺑﻊ ﻓﺮاﻣﻴﻦ ﺣﻀﺮت اﻣﺎم(ره) ﺑﻮد. ﻓﺮزﻧﺪان ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺣـﻀﻮر ﻣـﺪاوم ﭘﺪرﺷﺎن در ﺟﺒﻬﻪ، وى را ﻛﻤﺘﺮ در ﻣﻨﺰل ﺑﻪ ﻳﺎد ﻣﻰآورﻧﺪ. ﻫﻤـﺴﺮش از رﻓﺘـﺎر و اﺧـﻼق ﺣـﺴﻨﻪ او ﻳـﺎد ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻧﻴﺰ ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ آرزوﻳﺶ ﻛﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺷﻬﺎدت ﺑﻮد.
پیش بینی شهادت
ﺷﻬﻴﺪ ﺧﻮد زﻣﺎن ﺷﻬﺎدﺗﺶ را ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد. ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: وﻗﺘﻰ ﻓﺮزﻧـﺪم ﺑـﻪ دﻧﻴـﺎ آﻣـﺪ اﻳـﺸﺎن در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮد و وﻗﺘﻰ از اﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﻣﻄﻠّﻊ ﺷﺪ، ﻣﺮﺧّﺼﻰ ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ آﻣﺪ و اﺳـﻤﺶ را رﻗﻴـﻪ ﮔﺬاﺷـﺖ و ﮔﻔﺖ: وﻗﺘﻰ رﻗﻴﻪ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﻮد ﻣﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﺷﻮم. ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﻛﻪ اﻳﺸﺎن ﮔﻔﺘﻪﺑﻮد، وﻗﺘﻰ رﻗﻴﻪ ﺑﻪ ﺳـﻪ ﺳﺎﻟﮕﻰ رﺳﻴﺪ اﻳﺸﺎن ﺷﻬﻴﺪﺷﺪ.
ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖﭘﺬﻳﺮى و ﺳﺨﺖ ﻛﻮﺷﻰ در اﻣﻮر ﻣﺤﻮﻟﻪ در ﻛﻨﺎر ﻣﺠﻤﻮﻋﻪاى از ﺧﺼﻠﺘﻬﺎى ﻧﻴﻜﻮ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻰﺷﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ از اﻳﺸﺎن ﺑﻪﺧﻮﺑﻰ ﻳﺎد ﻛﻨﻨﺪ.
مبارزه با نفس سرکش
ﻋﻠﻰ ﺣﻴـﺪرى - ﻛـﻪ از ﺳـﺎل 1359 ﺗـﺎ ﻫﻨﮕـﺎم ﺷـﻬﺎدت ﺳـﺎﺑﻘﻪ دوﺳﺘﻰ و آﺷﻨﺎﻳﻰ ﺑﺎﺷﻬﻴﺪ را دارد - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻳﻜﻰ از ﺷﺒﻬﺎ ﺑﻴﺪار ﺷﺪم و وﻗﺘﻰ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ رﻓـﺘﻢ، دﻳﺪم ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰﺑﺎ اﻧﮕﺸﺖ ﻣﺮا ﺑﻪ ﺳﻜﻮت ﻓﺮا ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ، ﭼﻮن ﻛﻔﺸﻬﺎﻳﻢ ﺻﺪا ﻣﻰداد. اﻳﺸﺎن ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﻮاﺑﻴﺪه اﻧﺪ و وﻗﺘﻰ اﻃﺮاﻓﺶ را ﻧﮕﺎه ﻛﺮدم، دﻳﺪم ﻛﻔﺸﻬﺎى ﺑﭽﻪﻫﺎ را واﻛﺲ زده اﺳﺖ. ﺑﻌﺪاً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ اﻋﻤﺎل ﻧَﻔﺲ ﺧﻮد را ﺑﻜﺸﻰ و ﺗﻮاﺿﻊ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻰ.
ﺗﻌﺒﺪ، ﺧﺼﻠﺘﻰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻫﻴﭻﮔﺎه از ﻧﻈﺮ و ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺮزﻣﺎن ﺷﻬﻴﺪ دور ﻧﻤﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎرﻫـﺎ ﺷـﺪه ﺑـﻮد ﻛـﻪ اﻳﺸﺎن دﻳﮕﺮان را ﺑﺮاى ﺧﻮاﻧﺪن ﻧﻤﺎز ﺷﺐ ﺑﻴﺪار ﻣﻰﻛﺮد و ﻧﻴﺰ در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻤﺎم ﺑﭽﻪﻫﺎى دﻳﮕﺮ، ﻧﻤﺎز را اول وﻗﺖ ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و دﻳﮕﺮان را ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ در ادﻋﻴﻪ ﺗﺸﻮﻳﻖﻣﻰﻛﺮد.
ﺣـﻀﻮر و ﻋﻤﻠﻜـﺮد ﺷـﻬﻴﺪ در ﻫـﺮ ﻣﺤﻮر و ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ، روﺣﻴﻪ ﺑﺨﺶ ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ ﺑﻮد. او ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه اى ﻣﻘﺎوم ﺑﻮد و در ﺑﺮاﺑﺮ ﻣـﺸﻜﻼت و ﺳـﺨﺘﻴﻬﺎ از ﺧﻮد ﺳﺮﺳﺨﺘﻰ ﻧﺸﺎن ﻣﻰداد. در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﻛﻪ در ﺟﺰﻳﺮه ﻣﺠﻨﻮن اﻧﺠﺎم ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ و ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺧﻮدى زﻳـﺮ آﺗﺶ ﺳﻨﮕﻴﻦ دﺷﻤﻦ ﻗﺮار داﺷﺘﻨﺪ و ﻛُﻨﺪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮدن ﻗﺎﻳﻘﻬﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻬﻴﺪ ﺷـﺪن ﭼﻨـﺪ ﺗـﻦ از ﻧﻴﺮوﻫـﺎ ﺷﺪه ﺑﻮد، ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰﺧﻮد - ﻋﻠﻰرﻏﻢ آﺗﺶ ﺳﻨﮕﻴﻦ - اﻗﺪام ﺑﻪ ﺷﻠﻴﻚ ﭼﻨﺪ ﮔﻠﻮﻟﻪ آرﭘـﻰﺟـﻰ ﻛـﺮد ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﭽﻪﻫﺎ روﺣﻴﻪ ﻣﻀﺎﻋﻒ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻨﺪ.
لایق بودن را شرط شهادت می دانست
آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺮﺧﺼﻰ او ده روز ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮد. ﺑﺎ وﺟﻮد ﻣﺠﺮوﺣﻴﺘﻰ ﻛﻪ داﺷﺖ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ آن ﻛﻪ ﻣﻄّﻠﻊ ﺷـﺪ در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻪ وى ﻧﻴﺎز اﺳﺖ ﻋﺎزم ﺷﺪ.
ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: روزﻫﺎى آﺧﺮ ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﻫﻤﻴﺸﻪ از ﺷـﻬﻴﺪ و ﺷﻬﺎدت ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺑﺎﻳﺪ ﻻﻳﻖ ﺑﺎﺷﻰ ﺗﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮى.
آﺧﺮﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﻛﻪ ﺳﻴﺪﻋﻠﻰ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد، ﻛﺮﺑﻼى 5 ﺑﻮد ﻛﻪ در ﺣـﻴﻦ ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﺑـﻪ ﺷـﺪت ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ، اﻣﺎ ﺑﺎ ﻋﻮض ﻛﺮدن ﻟﺒﺎس در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺣﺎﺿﺮ روﺣﻴﻪ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت در ﺧﻮاب ﺣﻀﺮت زﻳﻨﺐس را دﻳﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻛﻠﻴﺪى را ﺑﻪ او ﻣﻰدﻫﻨﺪ و داﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ زﻣﺎن ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﻧﺰدﻳﻚ اﺳﺖ. ﺳﻤﻴﻪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ - دﺧﺘﺮ ﺑﺰرگ ﺷﻬﻴﺪ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﭘﺪر ﺣﺪود ﭘﻨﺞ ﺳﺎل داﺷﺖ - از آﺧﺮﻳﻦ دﻳﺪارش ﺑﺎ ﭘﺪر ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻫﻴﭻﮔﺎه ﻣﻮﻗﻊ رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻤﻰﻛﺮدم، وﻟﻰ ﮔﻮﻳﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ اﻟﻬﺎم ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ آﺧﺮﻳﻦ دﻳﺪار اﺳﺖ.
عروجی آسمانی
در 25 دى 1365 در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5 و در ﻣﻨﻄﻘـﻪ ﺷـﻠﻤﭽﻪ از ﻧﺎﺣﻴـﻪ ﭘـﺎ و ﺻـﻮرت ﻣـﻮرد اﺻـﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪﻣﻘﺎم رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت - ﻛﻪ در آرزوﻳﺶ ﺑﻮد - ﻧﺎﻳﻞ ﺷﺪ.
ﺷﻬﻴﺪ ﻧﻈﺮﻧﮋاد - ﻛﻪ از ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5 ﺑﻮد - در ﻛﻨﮕﺮهاى ﻛﻪ ﺑـﻪ ﻳـﺎد ﺳـﺮداران ﺷـﻬﻴﺪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻛﻮى ﻃﻼّب ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪه ﺑﻮد از اﻧﺘﻘﺎل ﺟﻨﺎزه ﺷﻬﻴﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ ﺧﺎﻃﺮه¬اى ﻧﻘﻞ ﻛﺮده اﺳـﺖ.
او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ... ﺟﻨﺎزه ﻋﻠﻰ را ﺑﻪ ﻳﻜﻰ از رزﻣﻨﺪﮔﺎن دادم ﻛـﻪ ﺑـﺎ آﻣﺒـﻮﻻﻧﺲ ﺑـﻪ ﻋﻘـﺐ و ﭘـﻴﺶ ﺟﻨـﺎزه ﺷﺮﻳﻔﻰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﺪ. در راه ﺳﻪ ﺑﺎر در ﻋﻘﺐ آﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﺧﻮدﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﺎز ﺷﺪ و ﺟﻨﺎزه ﺑﻴﺮون اﻓﺘـﺎد. ﺣﺘّـﻰ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ دﺳﺘﻬﺎى ﺟﻨﺎزه را ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﻰ ﺑﺴﺘﻴﻢ، ﺑﺎز ﻃﻨﺎب ﭘﺎره ﺷﺪ و درِ آﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﺑﺎز ﺷﺪ و ﺟﻨﺎزه ﺑﻪ ﺑﻴﺮون اﻓﺘﺎد. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪم ﺟﻨﺎزه ﻋﻠﻰ را در ﺑﻐﻞ ﺑﮕﻴـﺮم و ﺗـﺎ ﭘـﺸﺖ ﺧـﻂ ﺑﺒـﺮم ﭘـﻴﺶ ﺟﻨـﺎزه ﺷﺮﻳﻔﻰ. ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم ﻋﻠﻰ در وﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪاش ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮد: اى ﺧﺪاى ﺧﺎﻟﻖ! دوﺳﺖ دارم در ﺟـﺎﻳﻰ دﻓﻦ ﺷﻮم ﻛﻪ از ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰدﻳﻚﺗﺮ اﺳﺖ.
ﺟﻨﺎزه اش ﭘﺲ از اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﻣﻘﺪس در ﺑﻬﺸﺖ رﺿﺎ(ع) دﻓﻦﺷﺪ. از ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﻧـﺎمﻫـﺎى: ﺑﻰﺑﻰ ﺳﻤﻴﻪﻣﺘﻮﻟﺪ 1360 ﺳﻌﻴﺪه ﺳﺎدات (رﻗﻴﻪ) ﻣﺘﻮﻟﺪ 1363 و ﺳﻤﺎﻧﻪﺳﺎدات ﻣﺘﻮﻟﺪ 1366 که حدود شش ماه پس از شهادت پدر به دنیا آمد، به یادگار مانده است.
خاطرات شهید
کنار سید بودن مایه آرامش است
در عملیات کربلای 4، محمدرضا علی پور بیسیمچی، سید بود. آنها سوار بر قایقی دریکی از آبراهها در محاصره دشمن قرارگرفته بودند. موتور قایق و کف آن مورد اصابت گلوله قرارگرفته بود و آنها قادر نبودند قایق را از داخل آبراه به کنارة آب برسانند. تیربارهای دشمن همچنان روی سر آنها آتش میریخت. یکی از برادران رزمنده که همراه سید در قایق بود، به شهادت رسیده و کف قایق افتاده بود. برادر اسماعیل قاآنی که میدانست قایق سید در محاصره دشمن قرارگرفته، از طریق بیسیم با سید تماس گرفت تا از وضعیت آنها خبر جدیدی بگیرد. چند دفعه از پشت بیسیم گفت: "ابراهیم، ابراهیم، اسماعیل" محمدرضا در جواب به برادر قاآنی گفت: به گوشم بفرمائید. به گوشم بفرمائید: او چنان آرام و متین جواب برادر قاآنی را داد که وی مشکوک میشود که محمدرضا پشت بیسیم است. چون آنها در شرایط بحرانی قرار داشتند، احساس میکند. یک نفر دیگر روی خط مزاحم شده، به همین دلیل دوباره گفت: برادر کنار باش، من با ابراهیمی کاردارم مزاحم نشو. بعد از تماس مجدد برادر قاآنی با محمدرضا سیّد گوشی را گرفته و اطلاعاتی داده بود. سید و محمدرضا در آن شرایط بحرانی در کمال آرامش اطلاعات را به برادر قاآنی انتقال داده بودند که او خیلی تعجب کرده بود. وقتی رضا را دیدم به او گفتم: رضا در آن شرایط چقدر با آرامش حرف میزدی، انگار که داخل یک اتاق کولر دار، گوشه ای لم داده بودی و حرف میزدی، بدت نمیآمد زیر آتش دشمن باشی خندید و گفت: آدم وقتی در کنار سید باشد. اصلاً دغدغه و اضطرابی ندارد.
حمید دکتر حبشی
نفوذ و تأثیر کلام
بعد از عملیات بدر، حدود 17 روز بچهها در خط پدافندی بودند. خستگی عملیات و شهادت و زخمی شدن دوستان، بچهها را خسته کرده بود. دقیقاً روزهای بعد از ایام نوروز بود. یک روز متوجه شدم که بچهها از جلو، یکیک سنگرها را خالی کرده و باحالتی خسته بهطرف عقب برمیگشتند. من که پیک گروهان بودم، سریعاً جریان را به اطلاع فرماندهان رساندم. سید علی چند لحظه بعد با موتور خود را به محل رساند و باحالتی معنوی شروع به سخنرانی و بیان موعظه کرد. در پایان اشک از دیدگانش جاری شد و خطاب به بچهها گفت: مگر شما اهل کوفه هستید که خسته شدهاید و میخواهید امامتان را تنها بگذارید. آنها بودند که علی (ع) را تنها گذاشتند و بر فرزندش، حسین (ع) شمشیر کشیدند. سخن که به اینجا رسید، همه بچهها گریه کردند و بهطرف سنگرهایشان بازگشتند و گفتند: حتی اگرچند ماه دیگر هم نیروی جدید جایگزین نشود، اشکالی ندارد و ما همینجا میمانیم و سنگرها را حفظ میکنیم و به عقب برنمیگردیم.
حسن صاغری
خواب و رویای شهید
در عملیاتی که انجام میشد معمولاً افرادی که فعالیت بیشتری انجام میدادند توسط فرماندهان یگانها به قرارگاه خاتم(ص) معرفی میشدند و آنها را به مدت چهلوهشت ساعت به زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) در سوریه میفرستادند. روزی که به سید علی اعلام شد که قرار است به قرارگاه خاتم(ص) جهت عزیمت به سوریه اعزام شود ایشان در جمع مسئولینی که حضور داشتند خوابی را که دیده بود اینگونه تعریف کرد: در همین سنگر داشتم آماده حرکت میشدم تا به سوریه بروم وقتی میخواستم از سنگر خارج شوم باخانمی مواجه شدم. آن خانم از من سؤال کرد که سید کجا میروی؟ گفتم: عازم زیارت حضرت زینب (س) به سوریه هستم. آن خانم در پاسخ گفت: لازم نیست به سوریه بروی من خود به استقبال شما آمدهام. وقتی این خواب را تعریف کرد همه افرادی که آنجا حضور داشتند در سکوت فرورفتند و چیزی نگفتند. سکوت مطلق سنگر را فرا گرفته بود. پس از لحظاتی آقای قاآنی از سنگر بیرون رفت و به دنبال وی سایر بچهها هم یکییکی از سنگر خارج شدند.
محمدحسن نظر نژاد
عشق به جهاد
در عملیات کربلای 5 سید علی ابراهیمی مأمور شد تا به جزیره بوارین برود و در مورد چند تیربار دشمن که هنوز در جزیره مانده و بچهها را اذیت میکرد تحقیق کند و جویا شود که برای چه بچهها نمیتوانند این تیربارهای دشمن را خاموش کنند. اواخر شب سید بهطرف جزیره حرکت کرد. بهمحض رسیدن به جزیره از طریق بیسیم با ما تماس گرفت و گفت: دشمن تمام این منطقه را موانع مختلف کار گذاشته است و بچهها از هر طرف بخواهند حرکت کنند و بهطرف تیربارها بروند با این موانع روبهرو میشوند، صبح ما نیز به جزیره رفتیم. عراقیها با انواع سیمخاردار اطراف جزیره را محاصره کرده و حتی در زمینهای خالی مین کاشته بودند زمین هم طوری بود که راه رفتن در آن بسیار مشکل بود. با این وجود سید مشغول به کار شد و تا قبل از روشن شدن هوا منطقه را پاکسازی کرد و امکان پیشروی برای نیروها فراهم شد.
اسماعیل قاآنی
احساس مسئولیت
دریک عملیات، سیّد از ناحیة صورت به وسیلة آتش حاصل از شلیک گلولة آرپیجی مجروح شد. صورتش سوخته و تاولزده و سیاه شده بود. هر چه به او اصرار کردیم تا برای مداوا به عقب بازگردد، قبول نکرد. چون به وجود او در خط نیاز بود، همانجا ایستاد و باوجود تحمل درد فراوان به کارها رسیدگی کرد تا عملیات به پایان برسد.
رجبعلی کریمیان
دقت در بیتالمال
در منطقه شیار که بودیم، یک روز به علی گفتم: علی جان ماشین را بده به من، میخواهم به مهران بروم. نگاهی به من کرد و گفت: مگر ماشین مال من است که آن را همینطوری به تو بدهم؟ گفتم: مگر سوئیچ ماشین در اختیار شما نیست. گفت: سوئیچ ماشین در اختیار من باشد، ماشین که مال من نیست. وسیله بیتالمال است شما اگر میخواهی به مهران بروی، این برگه مرخصی را بگیر و با اتوبوس کولر دار به مهران برو و کارهایت را انجام بده و برگرد ولی از من چنین تقاضایی نکن که ماشین را به تو بدهم، درست است که باهم دوست و رفیق هستیم ولی نمیتوانم چنین کاری را انجام بدهم.
عبد المهدی حسنزاده
مشورت در امور
دو، سه نفر نیروی جدید به گردان آمده بودند. سید که معمولاً نیروها را ارزیابی میکرد، پیش من آمد و درباره یکی از این سه نفر که" سالار پور " نام داشت، از من نظرخواهی کرد و گفت:" این سالار پور چه جور نیرویی است. برای کدام قسمت مفید است تا از او در همان قسمت استفاده کنیم." خندیدم و گفتم:" سید جان، خودت که در این زمینه از ما تجربه بیشتری داری!" گفت:" من که اینجا میآیم با تو مشورت کنم، تو را قبول دارم و میخواهم نظر تو را هم بدانم." گفتم:" این " سالار پور" برای هر واحدی که بگویی، به کارمان میآید و مفید خواهد بود "سالار پور" را برای گذراندن دورة ده روزه به تهران فرستادیم. بعد از اتمام دوره سید مسئولیت گردان ادوات را بر عهده او گذاشت، اینطور نبود که مثلاً با برادری مشورت کند و نظر او را بخواهد، اما بعد همان کار خودش را انجام دهد.
قربان علی نظری