دبیرکل بنیاد هابیلیان با خانواده ۳ شهید حادثه تروریستی کرمان دیدار کرد

هاشمی‌نژاد با خانواده شهیدان والامقام؛ رحمت‌آبادی‌نسب، بدرآبادی و قدیری‌فرد که در حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان به شهادت رسیدند، دیدار و گفت‌وگو کرد.
کد خبر: ۶۷۷۱۸۳
تاریخ انتشار: ۱۷ تير ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۹ - 07July 2024

به گزارش دفاع‌پرس از خراسان رضوی، «سید محمدجواد هاشمی‌نژاد» دبیرکل بنیاد هابیلیان با خانواده شهیدان والامقام؛ رحمت‌آبادی‌نسب، بدرآبادی و قدیری‌فرد؛ که با یکدیگر نسبت خویشاوندی داشتند و در حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان به شهادت رسیدند، دیدار و گفت‌وگو کرد.

در این دیدار «محمدرضا رحمت‌آبادی‌نسب» پدر شهیده «زینب رحمت‌آبادی‌نسب» اظهار داشت: همسرم با دخترم به همراه خواهرخانمم و پسرش، در آن مراسم بودند. سه نفر از این عزیزان شهید شدند. مهدیه‌خانم بدرآبادی هم بر اثر اصابت ترکش جانباز شد. قبل از حادثه، من با همسر و دخترم تلفنی صحبت کردم. من در جیرفت مشغول کار بودم، نمی‌توانستم زود خودم را به مراسم برسانم. دخترم پشت تلفن اصرار می‌کرد، بابا زودتر بیا که کار از کار نگذرد و دیر نشود. آنجا نفهمیدم، ولی اکنون می‌فهمم اصرار زینب برای چه بوده است.

این پدر و همسر شهید گفت: من در مسیر برگشت از سرکار بودم که در ساعت ۱۵:۳۰ خبر انفجار را شنیدم. به همسرم تماس گرفتم؛ جوابگو نبود. به هر آشنایی هم که زنگ می‌زدم خودشان را بی‌اطلاع نشان می‌دادند. هر طور بود خودم را به محل حادثه رساندم، غوغایی بود. دیر رسیده بودم. رفتم بیمارستان، در آنجا مجروحان و جنازه‌های زیادی را آورده بودند. بعد از مدتی توانستم پیکر همسر و دخترم را پیدا کنم. واقعاً روز سختی را تجربه کردم. بعداً متوجه شدم که در انفجار دوم این مصیبت بزرگ بر ما وارد شده است.

«ابوالفضل رحمت‌آبادی‌نسب» برادر شهیده رحمت‌آبادی‌نسب و فرزند شهیده بدرآبادی نیز اظهار داشت: ابتدا می‌خواستم با مادر و خاله‌ام در مراسم شرکت کنم؛ ولی امتحان داشتم و از میانۀ راه برگشتم. انفجار اول که اتفاق افتاد با مادرم تماس گرفتم؛ ولی جوابگو نبود. به هر کسی که با آنها بود تماس می‌گرفتم آنتن نمی‌داد. تا اینکه پسرخاله‌ام جواب داد و گفت همه حالشان خوب است. به مادرم پیامک دادم. او به شوخی گفت، «من شهیده شدم. الان دارم از بهشت بهت پیام می‌دم.». دیگر خیالم راحت شد؛ ولی متأسفانه بعد از چند دقیقه در انفجار دوم، مادر، خواهر و پسرخاله‌ام را از دست دادم.

در بخش دیگری از این دیدار؛ مادر شهید «محمد‌طا‌ها قدیری‌فرد» یادآور شد: ما به رسم گذشته، سعی می‌کردیم روز سالگرد سپهبد «حاج قاسم سلیمانی» به خاطر ازدحام جمعیت، آنجا نرویم و همیشه روز بعد می‌رفتیم. پسرم محمد‌طا‌ها به پدرش خیلی اصرار کرد که اجازه بدهد همان روز برویم. شوهرم اول مخالفت کرد ولی وقتی اصرار پسرم را دید، اجازه داد تا ما برویم. با خواهرم هماهنگ کردم. من، محمدطاها، رقیه دخترم به همراه خواهر و خواهرزاده‌ام راهی گلزار شهدا شدیم. زیارت کردیم و مدتی را در خیمه‌ای که آنجا بود به استراحت سپری کردیم.

دبیرکل بنیاد هابیلیان با خانواده‌ سه شهید حادثه تروریستی کرمان دیدار کرد

وی در ادامه صحبت خود گفت: خواهرم تسبیح را به من داد و گفت ذکر بگو. خودش زیارت عاشورا می‌خواند. دقایقی گذشت، تصمیم گرفتیم که برگردیم، زینب گفت می‌خواهم نماز بخوانم. منتظر بودیم تا نمازش تمام شود. بعد از نماز، به من گفت: خاله‌جان، می‌دانی چرا نمازم را خواندم؟ گفتم نه بگو برای چه؟ گفت: نمازم را خواندم که مدتی را بیشتر در اینجا بمانیم. حیف است اینجا را ترک کنیم. پس از مدتی، خیمه را ترک کردیم و راه افتادیم. بیرون از خیمه گل نرگس می‌دادند که بچه‌ها گرفتند. مسیری را پیاده رفتیم و سر مزار برادرم رسیدیم. فاتحه‌ای خواندیم. مدتی نگذشته بود که صدای مهیبی در فضا پیچید. انفجار اول بود؛ در ساعت ۱۴:۴۵. خیلی ترسیدیم. آشنایان به ما تماس می‌گرفتند و جویای سلامتی ما می‌شدند.

این مادر و خواهر ایثارگر در تشریح جزئیات حادثه تروریستی گفت: ما به سمت ایستگاه اتوبوس به راه افتادیم. رسیدیم و سوار اتوبوس شدیم. خواهرم پیامکی را که به آقا ابوالفضل داده بود نشانم داد و با هم خندیدیم. از اتوبوس پیاده شدیم. چند قدمی رفتیم. صدای سوتی آمد. با رقیه که در بغلم بود به زمین پرتاب و بلند شدیم. محمد‌طا‌ها روی زمین افتاده بود. خواستم بلندش کنم؛ ولی سرش آسیب دیده بود و خونریزی داشت. خواهرم و زینب هم روی زمین افتاده بودند. خیلی اذیت شدم. صدای آمبولانس نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. رسید بالا سر مجروحین و نبض خواهرم را گرفتند. هنوز نبضش می‌زد. زینب و محمدطا‌ها هم نبضشان می‌زد. خواهر و خواهرزاده‌ام لحظه‌ای بعد، به‌شهادت رسیدند؛ ولی پسرم در بیمارستان پس از عمل شهید شد. من به قدری حالم بد بود که متوجه نبودم از ناحیه پا مجروح شدم. در بیمارستان برای از دست‌دادن عزیزانم بلند بلند گریه می‌کردم. پرستار‌ها فکر می‌کردند به خاطر مجروحیتم گریه می‌کنم؛ ولی من خودم را فراموش کرده بودم و برای عزیزانم گریه می‌کردم. روز‌های اول اشک می‌ریختم ولی اکنون از درون می‌سوزم از فراق عزیزانم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها