به مناسبت سالروز شهادت شهید «قهرمانی» منتشر شد؛

ماجرای مکاشفه و نقش شهید «قهرمانی» در تاسیس گردان انصارالرسول (ص)

پاسدار جاویدالاثر شهید «اسماعیل قهرمانی» ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ در ارد‌های شهر سراب (گنبد کاووس) چشم به جهان گشود. وی فرمانده گردان انصارالرسول (ص) بود که پس از آن جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) شد.
کد خبر: ۶۷۹۴۴۲
تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۹ - 20July 2024

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «اسماعیل قهرمانی ارد‌هایی» ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در شهر «سراب» به دنیا آمد. خانواده‌اش در دوران کودکی او به شهر گنبدکاووس مهاجرت کردند. اسماعیل در آن شهر به دبستان رفت و مقاطع ابتدایی را در دبستان «کاووس» و راهنمایی را در مدرسه‌ی «آرش» و متوسطه را در دبیرستان «ولی محمدی» شهر گنبد با موفقیت گذراند.

مکاشفه شهید «قهرمانی» هنگام دفاع از احکام دین/

مادر شهید قهرمانی نقل می‌کند: «یک بار اسماعیل رفته بود مشهد، وقتی بازگشت، گفت: مادر من در صحن ایستاده بودم و به زنان بدحجاب گوشزد می‌کردم، مواظب حجابشان باشند و حرمت آنجا را نگه دارند، بعضی‌ها گوش می‌دادند و بعضی‌ها هم انگار نه انگار که شنیده باشند. یکدفعه دیدم عالمی آنجا ایستاده است. او رو کرد به من و گفت: «پسرجان چه کار می‌کنی؟» گفتم: «ببین مردم چقدر گستاخ شده‌اند، حرمت حرم آقا را هم نگه نمی‌دارند!» در همین اثنا آوای اذان بلند شد و من سریع رفتم پیش آن آقا و گفتم: «ببخشید! من آن که طور شایسته بود به شما احترام نکردم از شما عذر می‌خواهم.» آن عالم رو کرد به من و گفت: «پسر جان! شما برای ما تبلیغ کردید. شما حدیث ما را برای مردم بیان کردید. چرا از شما ناراحت باشم؟!» ناگاه عالم محو شد و من دیگر او را ندیدم.

اسماعیل قهرمانی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و مقاومت در برابر ضد انقلاب داخلی که دو جنگ داخلی را در شهر گنبدکاووس رقم زدند، نقش موثری داشت. او در سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران گنبد در آمد و مدتی بعد از آن بار سفر را بست و به سپاه «شاهین شهر» اصفهان منتقل شد. با شروع جنگ تحمیلی به سوی جبهه‌های نبرد شتافت و با نیرو‌های سپاه پاسداران اصفهان که تیپ نجف اشرف را تشکیل می‌دادند، همکاری کرد و در همان جا علیه نیرو‌های رژیم بعث عراق جنگید و بین او با نیرو‌های اصفهان صمیمیتی غیر قابل وصف ایجاد شد. همچنین در جریان همین دوستی‌ها بود که با سردارانی چون حاج «محمدابراهیم همت» آشنا شد و به وسیله‌ی او از تیپ نجف به تیپ ۲۷ حضرت محمد رسول الله (ص) منتقل شد و در آنجا به جهاد پرداخت.

ماجرای مکاشفه و نقش شهید «قهرمانی» در تاسیس گردان انصارالرسول (ص)

یکی از همرزمان این سردار شهید می‌گوید: «هنگام پاتک عراق، بچه‌ها از جانشان مایه می‌گذاشتند. تانک‌های دشمن را یکی پس ازدیگری به آتش می‌کشیدند. در همین موقع یکی آمد و به قهرمانی گفت: «برادر قهرمانی! برادر شما شهید شده و آن طرف در بین نیرو‌های خودی و دشمن افتاده. اجازه می‌دهید برویم جنازه ایشان را بیاوریم.»، اما ایشان موافقت نکرد و گفت: «من هرگز اجازه نمی‌دهم به خاطر اینکه جنازه برادرم از میدان جنگ بیرون آورده شود جان نیروی دیگری به خطر بیفتد. من در آن دنیا نمی‌توانم جواب این خون‌ها را بدهم.» همه ما در محاصره بودیم و روحیه گردان به شدت پایین آمده بود. ناگهان دیدم یک خمپاره ۶۰، وسط اسماعیل قهرمانی و معاونش به زمین خورد. ترکش خمپاره، سر و صورت قهرمانی و معاونش را مجروح کرد و صورتشان کاملاً خونین شد. در آن شرایط اگر بچه‌ها آنها را می‌دیدند در روحیه‌شان تأثیر بدی می‌گذاشت. ناگهان دیدم اسماعیل معاونش را بغل کرد و با صدای بلند شروع کرد به خندیدن. بچه‌ها از این حرکت روحیه گرفتند. آن روز اسماعیل حتی اجازه نداد امدادگران صورتش را پانسمان کنند و می‌گفت: «با این کار بچه‌ها از مجروح شدن من با خبر می‌شوند و روحیه‌شان تضعیف می‌شود.»

تصاویر/ پاسدار جاویدالاثر شهید اسماعیل قهرمانی

در طول آن سال‌ها سه مرتبه مجروح شد و برای مدتی در پادگان دو کوهه مأمور تشکیل گردان «انصار الرسول (ص)» شد. پس از آن اسماعیل به همراه تنی چند از دوستان برای کمک به مردم بی‌دفاع لبنان به آن کشور رفت. پس از بازگشت از لبنان حاج همت، اسماعیل را به عنوان جانشین تیپ محمد رسول الله (ص) معرفی کرد. در مرحله سوم عملیات رمضان که به دست گردان انصار صورت گرفت، اسماعیل مسئولیت محور را بر عهده داشت، او در حالی‌که سوار موتور بود در تاریخ ۶۱/۴/۳۰ در سن ۲۱ سالگی در اطراف پاسگاه زید آسمانی شد و پیکر مطهرش مفقود ماند.

کتاب «تک‌سوار دشت زید» (زندگی‌نامه شهید اسماعیل قهرمانی) نیز به همت دو انتشارات صاعقه و ۲۷ بعثت به قلم «گلعلی بابایی» درباره این شهید عزیز منتشر شده است؛ شهید اسماعیل قهرمانی بنیانگذار و نخستین فرمانده گردان انصارالرسول (ص) تیپ ۲۷ محمّد رسول‌الله (ص) بود. گلعلی بابایی درباره این کتاب گفته است: شهید قهرمانی یکی از شهدای شاخص عملیات رمضان است که جانشین شهید همت در لشکر ۲۷ بود، اما کمتر شناخته شده و تاکنون چندان معرفی نشده است. در این کتاب من و حسین بهزاد در بخش نخست با روایت اول شخص، زندگی‌نامه شهید را از زبان خودش روایت کرده‌ایم، منبع این بخش مصاحبه‌هایی بود که از شهید به‌جای مانده است، در بخش دوم نیز از زبان دیگران به روایت وقایع شهادت ایشان پرداخته‌ایم».

ماجرای مکاشفه و نقش شهید «قهرمانی» در تاسیس گردان انصارالرسول (ص)

در ادامه بخشی از متن کتاب را که به حضور شهید قهرمانی در مبارزات انقلابی اشاره دارد می‌خوانید:

«آن روز (۱۲ بهمن)، صبح زود رفتم میدان آزادی، نمی‌دانم چند ساعت در بین جمعیت منتظر بودم، اصلا آن همه فشار جمعیت را انگار احساس نمی‌کردم، اما می‌دانم که هنوز ظهر نشده بود که ماشین امام سیل جمعیت را می‌شکافت و پیش می‌آمد. یک لحظه چشم دوختم به آن ماشین بلیزر، امام با لبخند قشنگی از توی ماشین برای جمعیت دست تکان می‌داد. با دیدن چهره‌ی زیبای امام قلبم آرام گرفت. بعد از آن همه انتظار کشیدن، همان یک نگاه به چهره این مرد خدا برایم کافی بود. انگار همه خستگی‌ها از تنم خارج شد.

به دنبال ماشین امام راه افتادم. از میدان آزادی تا بهشت زهرا را نمی‌دانم چطوری طی کردم، فقط زمانی به خودم آمدم که دیدم امام داشت در کنار مزار شهیدان سخنرانی می‌کرد و خطاب به دولت بختیار می‌فرمود: (… من توی دهن این دولت می‌زنم. من به کمک مردم دولت تعیین می‌کنم.)

بعد از تمام شدن مراسم، پیاده به سمت تهران راه افتادم. از همان روز دوازدهم بهمن که امام خمینی در (مدرسه‌ی علوی) در خیابان ایران مستقر شد، من هم مثل سیل جوان‌هایی که هر روز خدا، برای دیدن ایشان به آن جا می‌رفتند، صبح زود از خانه می‌زدم بیرون، کوچه پس کوچه‌های خیابان ایران را پیاده طی می‌کردم و بعد از ورود به مدرسه، روبه‌روی جایگاهی که امام روی آن می‌ایستاد و برای مردم دست تکان می‌داد، جا خوش می‌کردم و می‌رفتم توی بحر سیاحت جمال دل آرای این مرد خدا.

روز ۲۱ بهمن، رادیوی رژیم، در اخبار ساعت ۲ خودش از قول تیمسار (رحیمی) فرماندار نظامی تهران اعلامیه‌ای را خواند با این مضمون که: … از امروز ساعات منع رفت و آمد شبانه از ساعت ۹ شب به چهار بعدازظهر تغییر یافته و اگر مأموران ما هر کس را بعد از ساعت چهار در خیابان‌ها مشاهده کنند، او را به گلوله خواهند بست.

اول که خبر را شنیدیم، نمی‌دانستیم عوامل رژیم چه خوابی برای مردم دیده‌اند و ما باید چه کار کنیم. البته مطمئن بودیم که از این حرکت آنها، بوی خوشی به مشام نمی‌رسد.

شاید دو ساعت بیشتر از پخش بیانیه‌ی فرماندار نظامی تهران نگذاشته بود، که پیام امام از طریق ائمه جماعت مساجد تمام محلات شهر به اطلاع مردم رسید: (حکومت نظامی معنا ندارد، مردم به خیابان‌ها بریزید.)

ماجرای مکاشفه و نقش شهید «قهرمانی» در تاسیس گردان انصارالرسول (ص)

بعد از این پیام، میلیون‌ها نفر آن روز به خیابان‌ها آمدند. من هم قطره‌ای بودم از آن دریا. همان شب، کماندو‌های لشگر گارد به همافر‌های انقلابی طرفدار امام در پادگان نیروی هوایی تهران حمله کردند و از هر طرف آن‌ها را به گلوله بستند. خبر که به مردم رسید، همه برای کمک به همافر‌ها و مقابله با نیرو‌های گاردی به سمت پادگان نیروی هوایی حرکت کردند. آن روز گارد‌ها خیلی سخت مقاومت می‌کردند، اما مردم حلقه‌ی محاصره‌ی آن‌ها را شکستند و خودشان را به داخل پادگان رساندند.

من هم که آن روز به آن جا رفته بودم، یک قبضه ژ_۳ تحویل گرفتم و همراه گروهی از همافر‌ها و جوان‌های انقلابی شروع کردیم به زد و خورد با گاردی‌ها. البته آن‌ها دیگر پاک روحیه‌شان را باخته بودند. بعد از تار و مار شدن نیرو‌های گارد شاهنشاهی، رفتیم سر وقت یک سری از کلانتری‌ها و خانه‌های امن ساواک. مثل خانه‌ی سرهنگ علی زیبایی در خیابان بهار شهر تهران، که شکنجه‌گاه مخفی ساواک از سال ۵۵ به بعد بود.

آن جا صحنه‌های بسیار فجیعی را دیدم. هنوز روی دیوار‌ها لکه‌های فراوان خون را می‌شد مشاهده کرد. کف زمین، مو و پوست سر و انگشت قطع شده‌ی دست و پای شکنجه شده‌ها ریخته شده بود. سنگدل‌ترین آدم‌ها هم با دیدن آن صحنه ها، قلب شان به درد می‌آمد. من از بچگی همیشه پای منابر ذکر مصایب آقا ابی عبدالله می‌نشستم و یادم هست همه‌ی اهل منبر، ذکر مصیبت حضرت سیدالشهدا (ص) را با یک آیه تمام می‌کردند. (الا لعنه الله علی القوم الظالمین.)

آن روز معنی این آیه را با بند بند وجودم فهمیدم.»

گزارش از حامد افروغ

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها