به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مازندران، دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد.
همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدامشان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.
سردار شهید «محمد تیموریان»، یکی از شهدای دیار علویان خط شکن است که سراسر زندگیش با امام رضا (ع) پیوند داشت، در ادامه زندگینامه این شهید را میخوانیم:
از «فریدون» تا «محمد»
هر چه بیشتر از سردار شهید «محمد تیموریان» میشنیدم اشتیاقم برای خواندن پرونده این شهید بیشتر میشد. وقتی ورق به ورق پرونده را میخواندم بوی خوش صحن و سرای حرم و بارگاه رضوی را حس میکردم. استشمام بوی حرم امام رضا (ع) از لابهلای پروندهای که متعلق به شهیدی از جنس کبوتران حرم است، بسیار لذت بخش بود.
شاید بارها و بارها دست نوشتهها، خاطرات و گزارشات لحظه به لحظه محمد را مرور کردم و با هر بار خواندن احساس میکردم شاید همین چند لحظه پیش نوشته شد و هنوز جوهر آن خشک نشده، هنوز تازگی کلماتی که میخوانی احساس میشود.
اما این پرونده زیبا و خواندنی یک چیز کم داشت و آن هم شرح حال و زندگی نامهای از دلاور جبهههای غرب و جنوب سردار شهید محمد تیموریان بود. تصمیم گرفتم از قلم ناتوان و اندیشه ناقصم کمک بگیرم و شرحی از زندگی این سردار شهید بنویسم.
اما در نگارش هر چند کوتاه از زندگی سردار شهید «محمد تیموریان» حال عجیبی به من دست میداد نوشتن یک زندگینامه آن هم برای یک شهید در نوع خود زیباست.
در ذهنم سال ۱۳۴۴ هجری شمسی را میدیدم، شهرستان آمل، با کوچه پس کوچههای قدیمی و کم عرض و باریک، و خانههای کاهگلی که در آن صفا و صمیمت موج میزند.
محله شهید تیموریان را نیز لبریز صفا و صمیمت روستایی میدیدم. به خانه «حسن تیموریان» میرسم. اهل خانه منتظر تولد نوزادی هستند از جنس خوبیها و مهربانیها، لحظهها به کندی میگذرد، اندکی بعد موجی از شادی و سرور فضای صمیمی خانه را پر میکند، کودکی پابه عرصه هستی مینهد، پدر بزرگ نامش را فریدون میگذارد، همان کودکی که با توسل مادرش به امام رضا (ع) شیرینی را به این خانه آورد.
روایتی از خواب مادر شهید
با خودم خوابهای مادر محمد را مرور میکنم «خواب دیدم امام رضا (ع) نوزادی را که در پارچه سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد؛ و چندی بعد خوابی دیگر، دوباره خواب میبینم کنار رودخانه آبی ایستادهام و سنگ گرانبهایی از دستم به داخل آب میافتد، با خودم میگویم این سنگ چقدر برایم با ارزش بود...» شاید آن روز سید هاجر حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد که تعبیر این دو رؤیا «محمد و شهادت محمد» باشد.
همان کودکی که در یک سالگی وقتی که چشمان ناامید پدر و مادرش به گلدستههای طلایی رنگ حرم آقا امام رضا (ع) دوخته شده بود، با یک نگاه آقا شفا میگیرد.
گویا قرار است عنایت آقا لحظه به لحظه شامل حالش شود. روزها میگذرد، فریدون در دامن پاک مادری سیده بزرگ میشود و قد میکشد. او در کنار خود پدری دارد مهربان و صمیمی، که پابه پای او به مکتب میرود، قرآن یاد میگیرد، در مجالس مذهبی شرکت میکند.
هفت سالگی دست در دست پدر پا به مدرسه میگذارد. سالهای مدرسه از پی هم میگذرد و «فریدون تیموریان» یا همان «محمد تیموریان» دانش آموز موفق رشتهی ریاضی دبیرستانی میشود که دانش آموزاناش او را، چون معلمی در کنار خود میدیدند؛ و او خود را دانش آموزی در مدرسهی انقلاب میدانست و هر روز خود را به صف انقلابیونی میرساند که به خیابانها میآمدند و برعلیه رژیم منحوس پهلوی فریاد میزدند.
بهمن ۱۳۵۷ که از راه میرسد این بوی خوش پیروزی انقلاب است که همه جا را فرا میگیرد و جشن پیروزی در گوشه گوشه ایران اسلامی برپا میشود.
با تشکیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینی (ره) فریدون در این نهاد مقدس ثبت نام و فعالیتهایش را آغاز میکند.
باید به جبهه بروم
شهریور ۱۳۵۹ که طبل جنگ نواخته میشود درس و مدرسه را رها میکند و با چند تن از دوستان خود راهی دانشگاه جبهه میشود. آنچه که خود از جبهه رفتنش میگوید شیرین و خواندنی است:
«مهر ماه ۱۳۵۹ بود که جنگ شروع شده بود و ما همه عاشق جهاد در راه خدا و جنگ با بعثیون، اما به علت کارهای درون شهری و تحصیل نتوانستیم برویم. حدود یک ماه قبل از عید همان سال به همراه عدهای از بچههای محله ملت آباد، تصمیم گرفتیم که ۱۵ روز مرخصی عید را با ۱۵ روز هم روی آن گذاشته، به جبهه برویم. با سپاه صحبت کردیم و آنها قبول کردند. از آن طرف خانوادهمان راهی سفر شیراز بودند برای دیدن یکی از آشنایان که چند سال بود که ندیده بودیم و بسیار بسیار اصرار میکردند که من از رفتن به جبهه منصرف شوم و همراه آنها راهی شیراز شوم. اما عشق به جبهه و جهاد به قدری بود که این سفر را هیچ شمردم، گفتم من باید بروم جبهه ...»
و حالا که فریدون جبههای میشود نام «محمد» بر خود مینهد. راستی چه زیباست که انسان نام خود را به انتخاب خود برگزیند؛ و حالا این محمد بود که آمده بود تا نگذارد ذرهای از خاک وطن به دست بیگانه بیفتد. او محمد بود که فریدونش میگفتند. او فقط فریدون نبود، فقط فرماندهی گردان نبود! فقط یک سرباز نبود! فقط یک پاسدار نبود. نه! همهی اینها بود به اضافهی این که او یک عارف عاشق بود که ماندن در جبهه را یک عشق میدانست، عشق به جهاد، عشق به وطن... و بچههای جبهه برایش عزیز و دوست داشتنی بودند.
محمد بعد از هر عملیاتی به پابوس آقا امام رضا (ع) میرفت و بعد از آن که روح و جان در فضای معنوی حرم صیقل میداد برای دیدار با خانواده به آمل میرفت.
راستی کسی نمیداند بین او و آقا امام رضا (ع) چه گذشته بود! شاید محمد میرفت برای تجدید عهدی که از کودکی با آقا بسته بود. برای محمد شرکت در عملیاتهای مختلف شیرین و جذاب بود طوری که بعد از هر عملیات گزارش لحظه به لحظه آن عملیات را در دفتر خاطرات خود به ثبت میرساند. همان دفتری که امروز، چون گنج گرانبهابی در دستان ماست.
پوشیدن لباس پاسداری به دست آیت الله حسن زاده آملی
محمد بعد از عملیات محرم لباس مقدس پاسداری را از عالم و عارف و فقیه بزرگوار حضرت آیت الله حسن زادهی آملی تحویل میگیرد. وقتی تیپ کربلا تبدیل به لشکر ۲۵ کربلا میشود به فرماندهی گردان شهید دستغیب منصوب میشود. سردار شهید تیموریان فرمانده گردان در عملیاتهای والفجر ۴، والفجر ۶، رمضان، بیت المقدس، محرم، بدر و محمدرسول الله و... را طی سالهای دفاع مقدس عهده دار بود. محمد در عملیات والفجر ۴ به فرماندهی گردان یارسول منصوب میشود که گردان خط شکن بود و با همین گردان در عملیات والفجر ۶ به جنگ دشمن میرود.
محمد در یادداشتهایش از عملیات والفجر ۶ اینگونه مینویسد:
«خدایا! روزی که عملیات والفجر ۶ تمام شده بود، چه عملیاتی؟! خیلی حرفها داشت و خیلی کارها و آنجا باز هم خود را نشناختم. عجب نیروهایی داشتم، اکثرا شهید شدند، البته نیروهای ارگانی نه نیروهای عمومی. باهم بودیم، با هم زندگی میکردیم، میگفتیم، میخندیدیم، در غم هم شریک بودیم، بعد از عملیات آنها...»
و محمد که در یکی از عملیاتها مجروح میشود برای درمان به مشهد مقدس منتقل و بعد از سه روز به جبهه برمیگردد. شاید این آخرین باری بود که به پابوس آقا میرفت. اما نه! او یک بار دیگر نیز به مشهد میرود آن هم بعد از شهادتش! شهادتی که در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ قسمتاش میشود و روح عرشی و ملکوتیاش در آسمانها به پرواز در میآید.
طواف در حرم عشق
پیکر پاک محمد را اشتباها با شهدای لشکر ۵ نصر به مشهد میبرند. آری! قسمت محمد بود که برای آخرین بار با شهدای مشهد دور حرم آقا طواف داده شود و اینگونه به «آخرین زیارت» مشرف میشود و بعد از سه هفته به آمل برگردد تا روی دستهای مردم انقلابی و مؤمن آمل تشییع و در جوار امام زاده ابراهیم (ع) این شهر آرام بگیرد.
نحوه شهادت سردار شهید «محمد تیموریان آن چنان بود که خود بارها گفته بود و حتی در نوشته هایش نیز آمده است که:
«صدام لعنتی هنوز تیر و ترکشی نساخته که با آن مرا بکشد...»
با کمی دقت در نحوه شهادتش میبینم پیکر شهید سالم به خانواهاش میرسد. شهید تیموریان در عملیات بدر در هور الهویزه در حالی که شهدا و مجروحان عملیات بدر را از آب بیرون میآورد بر اثر انفجار یک گلوله در داخل آب به شهادت رسید و این چنین بود که خواب مادرش بعد از ۱۹ سال تعبیر میشود.
نویسنده: حدیثه صالحی
انتهای پیام/