گروه استانهای دفاعپرس- «رویا حسینی» فعال رسانهای؛ وقتی نجواهای چمران را خواندم که عشق است که مرا به تموج وامیدارد، به چابکی روحش غبطه خوردم و پابهپای حس مواجش به ترنم واداشته شدم.
وقتی واگویههایش را زیر گلولهباران صهیونیستها، از زیبایی افق خواندم آموختم که میشود در وحشت آتش و خون، چشمها را به دروازه بهشت گشود و باز غبطه خوردم که خوش به حال روح زیبابینش.
روزی که آخرین دستنوشتهاش را که با چشم و دست و پایش حرف میزد و از آنها بابت سختیهایی که متحمل شدهاند قدردانی میکرد و بشارت میداد که تا ساعتی دیگر از قید سختی خاک رها میشوند بار دیگر حسرت به جانم نشست که خوش به حال این انسان که قید و بند خاک حریف طیران دلش نشده است.
و روزی که امام گفت: «مثل چمران بمیرید» چشمانداز زیبایی در افق نگاهم ترسیم شد. باید مثل چمران لحظهای آرام نگرفت، لحظهای توقف نداشت و بقدر ذرهای از مبارزه فاصله نگرفت و باید مثل او زیبا بود و زیبا دید، چمران گاه به کوه میمانست گاه به دریا، مثل کوه مقتدر بود مثل دریا مهربان.
چمران جمع اضداد بود. لطافت احساس و عظمت اقتدارش توامان از او یک اسطوره ساخت و نامش در قاموس اسطورهها برای همیشه حک شد.
این روزها در همان جغرافیا که چمران روزی گام میزد، اسطوره دیگری میدرخشد. یحیی سنوار.
کودکی که در آوارگی متولد شد و قد کشید و آموخت که باید تا آخر ایستاد.
جوانی که ۲۳ سال از پرنشاطترین سالهای زندگی را در اسارت گذراند و هرگز جز به مقاومت و آرمان رهایی قدس فکر نکرد.
فرماندهای که هفت اکتبر را به نحسترین شبات و پربرکتترین طوفان ترجمه کرد.
مردی که سختترین مبارزه را در هیاهوی آتش و خون رقم زد و جز به اقتدار گام برنداشت و با مهر کنار مردمش جنگید.
فرماندهی که بر مخروبههای خانه بمباران شدهاش بر روی مبل آسوده نشست و خندید و عکس انداخت و دشمنش را به سخره گرفت.
فرماندهی که لحظهای از مبارزه فاصله نگرفت و دمی از مردم و سرزمین اشغال شدهاش جدا نشد.
شجاعانه رجز خواند و فریاد زد که بهترین هدیه دشمن برای من این است که بدست او کشته شوم.
اسطورهای که جدال محال تن با تانک را ممکن ساخت و تصویر نبرد غریبانهاش در منتهی الیه اقتدار به دنیا مخابره شد.
یحیی سنوار اسطوره «خار و میخک» هم کوه بود هم دریا و این روزها فصل تکثیر اسطورههاست.
انتهای پیام/