همسر شهید عبدالرضا موسوی:

شهدا اگر زنده می‌ماندند، شرایط بعد از جنگ برایشان دردناک بود

«صدیقه زمانی» همسر شهید سید عبدالرضا موسوی در خصوص شهادت همسرش می‌گوید: هر چه از زمان شهادت عبدالرضا می‌گذرد برایم بیشتر روشن می‌شود که شهیدان به درجه‌ای رسیده بودند که اگر زنده می‌ماندند. انطباق دادن خودشان با شرایط بعد از جنگ دردناک بود.
کد خبر: ۷۰۵۴۰۰
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۱۵ - 17November 2024

به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، عبد الرضا موسوی ۲۹ فروردین ۱۳۳۵ در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با رتبه عالی در همین شهر به پایان رساند. همزمان با کسب مقام اول در کنکور اعزام به خارج از کشور در کنکور سراسری نیز پذیرفته شد و در رشته پزشکی در دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. از همان زمان فعالیت سیاسی خود را علیه رژیم شاه آغاز کرد. مدتی بعد خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در آنجا مبازرات و فعالیت‌های سیاسی خود را پی گرفت. 

اواخر سال ۱۳۵۵ گارد شاهنشاهی دانشگاه به وی اخطار داد. اما او بی توجه به این هشدار‌ها با اهتمام بیشتری به فعالیت سیاسی خود ادامه داد. مدتی بعد از دانشگاه اخراج شد و به خرمشهر بازگشت در آنجا با عضویت در حزب الله خرمشهر، با محمد جهان‌آرا آشنا شد. وی در خرمشهر نیز دست از مبارزه برنداشت و به برپایی تظاهرات تکثیر و توزیع نوار‌ها و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) تشکیل نمایشگاه کتاب در مساجد و برپایی کلاس‌های تفسیر قرآن و نهج البلاغه در مساجد برای جوانان پرداخت. چندی بعد در پی همین مبارزات دستگیر شد و به زندان افتاد در زندان کتاب‌های ملاصدرا، علامه طباطبایی و دیگر فیلسوفان اسلامی را مطالعه کرد. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت سیاسی، اجتماعی خود را با شرکت در تشکلی موسوم به کانون فرهنگی، نظامی، در خرمشهر آغاز کرد. مدتی نیز به برپایی کلاس نهج البلاغه در کانون فتح آبادان پرداخت پس از تشکیل جهاد سازندگی خرمشهر بیشتر اوقات خود را در آن نهاد می‌گذراند. وقتی محمد جهان آرا سپاه خرمشهر را تأسیس کرد به عنوان مسؤول عملیات مشغول به کار شد. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

عبدالرضا موسوی از اولین روز جنگ عراق با ایران در کنار محمد جهان آرا و رزمندگان و نیرو‌های مردمی، به دفاع از خرمشهر و مبارزه با نیرو‌های عراقی پرداخت. پس از عزیمت جهان را به اهواز و به دنبال آن شهادت وی موسوی فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت. پس از هفت ماه فعالیت مستمر اقدام به سازماندهی نیرو‌های پاسدار بسیجی در یگانی تازه تأسیس به نام تیپ ۲۲ بدر خرمشهر کرد ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ و هر گونه مسوولیت رسمی دیگر را نپذیرفت. با شروع عملیات بیت المقدس به عنوان نیرو‌های ساده در نبرد آزادسازی خرمشهر شرکت کرد و روز هفده اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. 

«صدیقه زمانی» همسر شهید موسوی از فعلان و مبارزان انقلاب اسلامی است که سال‌ها عمر خود را در راه جهاد و سپری کرده است. مصاحبه‌ای که در ادامه می‌خوانید بخشی از گفت‌وگوی وی از کتاب «خرمشهر خانه رو به آفتاب» است که پیش از این توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. درباره ویژگی‌های شهید موسوی است که گویای بخش مهمی از تاریخ شفاهی دفاع مقدس است. 

شهدا در جنگ تحمیلی بردند

از نظر شهید موسوی وقوع این جنگ محتمل بود؟ 

یله آن روز‌ها او توانست به درستی موقعیت این بخش از خاک ایران را تحلیل کند. حتی چند مصاحبه تلویزیونی هم کرد و گفت که عراق در حال تدارک یک حمله نظامی بزرگ است. این مرز‌ها استحکام ندارد. پاسگاه‌های مرزی از کمی با شود نیرو و امکانات متروک است با این شکل قدرت مقابله در برابر یک هجوم نظامی را نداریم چندین بار این مسائل را مطرح کرد و به مسؤولین مافوق گزارش دادند. در این مدت او در شناسایی صد القلاب داخلی و افشای ماهیت وابسته آنان به رژیم مزدور عراق نقش فعالی داشت. 
آن روز‌ها درگیری‌های پراکنده مرزی هم وجود داشت؟ بله ما قبل از جنگ تعدادی شهید در مرز‌های خرمشهر داده بودیم، چون درگیری وجود داشت. بچه‎های مظلوم سیاه جرمشهر با سلاح سبک سعی می‌کرد. راه نفود در موز‌ها را سداد عراقی‌ها توسط نیرو‌های نفوذی خود که خلق عربی‌ها بودند. بین روستا‌های مرزی ایران و عراق رفت و آمد داشتند. برخی از خانه‌هایی روستایی تبدیل به انبار مهمات شده بود برای گروه‌های خلق غرب و عوامل یعنی یکی از کار‌های سیاه کشف این خانه‌ها بود. بنیاد بخشی از مهمات خود را از طریق کشف این خانه‌ها تامین می‌کرد. 

وقتی جنگ از طرف عراق به طور رسمی آغاز شد. بچه‌های خرمشهر تا حدودی صاحب تجربه شده بودند. همین طور است. وقتی فرودگاه‌ها بمباران شد. شاید برای کسانی که در تهران بودند حادثه تازه‌ای بود. ولی برای ما که در منطقه بودیم این خبر که خیلی هم بزرگ بود. تازگی نداشت. چون چندین ماه بود که ما با این درگیری از نزدیک روبه‌رو بودیم و حتی حمله نظامی وسیع هم برای ما قابل پیش بینی بود. سپاه خرمشهر آن روز‌ها یک خمپاره انداز و یک قبضه آرپی جی و تعدادی سلاح سبک داشت. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

شما هم در خرمشهر ماندید؟ 

بله شهید موسوی تا روز هجدهم مهر ۱۳۵۹ در خرمشهر بود. تا اینکه در درگیری‌های گمرک که یک جنگ رودررو و تن به تن بود از ناحیه کمر نزدیک نخاع رحمی و به عقب منتقل شد. نتوانستند او را عمل کنند. چون امکان آسیب دیدگی نخاع وجود داشت. شهید موسوی مدنی در اهواز تحت درمان بود. اهواز هم آن روز‌ها در تیررس حملات هوایی و نویخانه عراق بود. من هم آن موقع باردار بودم به توصیه دوستان آمدیم تهران منزل یکی از دوستان رضا که در خیابان فلسطین بود. 

شهید موسوی کی به خرمشهر برگشت؟ 

بعد از اینکه خرمشهر به دست عراقی‌ها افتاد محل بچه‌های سپاه پرشین هتل خرمشهر بود. همه آنجا مستقر بودند. آبادان هم محاصره شده بود. تنها راه ارتباطی شهر از یک راه فرعی خاکی بود که آن هم در تیررس نویخانه عراق بود. یک راه آبی هم بود که می‎شد از آنجا به آبادان رسید. رضا مدت زیادی بستری نبود. خودش را زود مرخص کرد. اما از کمر درد‌های شدید با همین اواخر رنج می‌برد. اواخر مهر ۱۳۵۹ رضا از طریق پدر شهید جهان را پیامی دریافت کرد که جهان را از او خواسته بود در برگشت به منطقه جنوب با خود مهمات برآورد؛ مخصوصاً اسلحه دوربین دارد. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

این مهمات از کجا باید تأمین می‌شد؟ 

از سیاه تهران ایشان مهمات را تهیه کرد و تا ماهشهر آمد از ماهشهر به بعد از طریق اروند رود و خلیج فارس مهمات را با دو به حمل کرد. اما به جای سه ساعت سه روز در دریا سرگردان در کر توفان دو به از یدک کش جدا می‌شود. جزر و مد سه روز می‌شوند. مهمات روی رودخانه بود و با یدک کش کشیده می‌شد.  این‌ها را سرگردان می‌کند. چندین بار هم هواپیما‌های عراقی آنان را می‎بینند و بمباران می‎کنند. شهید موسوی همه این حوادث را نوشته و حالات دوستانش را بین مرگ و زندگی یاد کرده است. به خواست خداوند دوبه و یدک کش به هم نزدیک می‌شوند و آنها را به هم وصل می‌کنند و بالاخره نفرات و مهمات سالم به مقصد می‌رسد. 

شهید موسوی از قدرت تحلیلی خوبی برخوردار بود. از تحلیل‌های آن روز ایشان بگویید. 

او معتقد بود که مقاومت خرمشهر نمی‌تواند این شهر را از تصرف عراقی‌ها نجات دهد. او پیش از این برای شناسایی دشمن به مناطق آنها نفوذ کرده بود. حتی تا بصره رفته بود. آرایش نظامی عراق را از نزدیک دیده بود. رضا می‌گفت مقاومت نیرو‌های مردمی با این تعداد اندکی تعداد اندک سقوط خرمشهر را فقط چندر عقب می‌اندازد. ولی در نهایت شهر سقوط خواهد کرد و این مقاومت می‎تواند به خروج مردم از شهر کمک بیشتری کند. 

رئیس جمهور و فرمانده کل قوا بنی صدر بود. چهره‌اش هنوز برای همه شناخته شده نبود، سلاح اینان که می‌خواستند تا پای جان در خرمشهر ایستادگی کند سلاح سبک بود. در حالی که خرمشهر یادگانی داشت که پر از مهمات بود یکی از بچه‌های سپاه که بدون اجازه به آنجا راه پیدا کرده بود برای برداشتن سلاح توبیخ شد. او از نزدیک همه چیز را دیده بود. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

شهید موسوی این خیانت را چطور تحمل کرد؟ 

او هم مثل بسیاری از دلسوزان انقلاب از وجود بنی صدر و عواملش رنج می‌برد. می‌گفت اینان قربانی شدن بچه‌های خرمشهر را امضا کرده‌اند می‌دانید که نظریه نظامی بنی صدر این بود که عراقی‌ها تا در فول پیشروی کنند. ما آنجا جلو آن‌ها را می‌گیریم. این نظریه بنی صدر، تجربه خوزستان از نقشه ایران بود. 

رضا بار دوم که امت جبهه مدنی در سیاه ماند. ولی، چون حاکمیت بنی صدر، جنگ را به شکل منافعی در آورده بود و اینکار عمل را از بچه‌ها گرفته بود. رضا به سازماندهی باقی مانده نیرو‌های سیاه خرمشهر پرداخت و آنان را به آموزش نظامی در سطح عالی واداشت محل این آموزش نزدیک اهواز بود. آنجا یک کمپ نظامی ایجاد کرده بود که سه ماه طول کشید. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

بعد از پایان دوره آموزش‌های نظامی شهید موسوی چه هدفی را دنبال کرد؟ 

رضا وقتی دید که سیاست نظامی تغییر نکرده است به تهران آمد و تصمیم گرفت به عنوان نماینده سیاسی کشورمان به یکی از کشور‌های منطقه برود. زبان عربی و انگلیسی را به خوبی می‌دانست. با پشتوانه مطالعاتی که داشت می‌خواست وارد مناسبات سیاسی شود. حکم او هم به عنوان کاردار نوشته شد که مصادف بود با برکناری و فرار بنی صدر. روش جنگ عوض شد و از حالت دفاعی بیرون آمدیم و شکل تهاجمی گرفتیم. رضا هم از رفتن به خارج منصوف شد. 

آن روز‌ها کجا زندگی می‌کردید؟ 

بعد از عملیات ثامن الائمه از تهران به خانه‌ای در منطقه مرکزی آبادان نقل مکان کردید. ایشان هم هر چند روز یک بار سری به ما می‌زد. تا اواخر فروردین سال ۱۳۶۱ و قبل از شروع عملیات بیت المقدس در آبادان بودیم بعد از آن به اصرار شهید موسوی به تهران آمدیم بعدا متوجه شدم که، چون عملیات در پیش است. ایشان می‌خواهد ما در منطقه نباشیم و خیالش از این جهت راحت باشد. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

ایشان در همین عملیات به شهادت رسید؟ 

بله رضا در بیست کیلومتری جاده اهواز خرمشهر به شهادت رسید. در خرمشهر تیپ ۲۲ بدر را تشکیل داد که نقش این توپ در خط شکنی حائز اهمیت بود. اما خودش فرماندهی این تیپ را نپذیرفت و آن را به عهده آقای عبدالله نورتی گذاشت و خودش مثل یک بسیجی ساده از ابتدای عملیات کار شناسایی محور‌های عملیاتی را به عهده گرفت. در یکی از همین رفت و آمد‌های شناسایی بود که وقتی با موتور روی جاده اهواز - خرمشهر می‌آمد. یکی از رزمندگان مجروح را می‌بیند و به سراغ او می‌رود. 
بلافاصله یکی از پست‌های امداد را خبر می‎کند و آمبولانس می‌آورد. همین که رزمنده مجروح را سوار می‌کنند و آمبولانس دور می‌شود. در حالی که موسوی ایستاده بود. گلوله توپی نزدیک او به زمین می‌خورد و بعضی از دوستان می‌گویند هم انفجار گلوله توپ موجب شهادت ایشان شد و هم گلوله‌های کالبیر یک هواپیما که به سوی ایشان شلیک کرده بود. 

زنده ماندن شهدا برایشان دردناک بود

روز شهادت شهید موسوی چه روزی بود؟ 

روز جمعه سیزدهم رجب، روز ولادت حضرت علی (ع) ساعت سه بعد از ظهر. پدر شهید جهان آرا خبر شهادتش را داد. وقتی خبر را شنیدم احساس رضایت کردم در مراسم او سعی کردم به توصیه خودش ابراز ناراحتی نکنم و نکردم، اما هر چه زمان بر من می‌گذرد برایم بیشتر روشن می‌شود که شهیدان روز‌های جنگ بردند. آنان به درجه‌ای رسیده بودند که اگر زنده می‌ماندند. انطباق دادن خودشان با شرایط بعد از جنگ و تحولات روز دردناک بود. 

انتهای پیام/161

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار