به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، گلزار شهداء در هر شهر و روستا میعادگاه عاشقانی است که تا ظهور منجی پای در رکاب دارند و در جوار بهشت و در کنار گلزار شهدای بهشت رضا علیه السلام مشهد میتوان بوی جبهه و شاهدان قدسی را استشمام کرد. در شهر بهشت نیز بوی جبهه قابل استشمام شده است و با تلاش و ابتکار ایثارگران و بازماندگان قبیله عشق و به همت فرهنگسرای پایداری شهرداری مشهد و همکاری سازمان فردوسها(مدیریت بهشت رضا) نمایشگاهی ایجاد شده که عنوانش«جبهه همین نزدیکی» است.
اگر دقیق وارد این نمایشگاه شوی جبهه را میتوانی بیابی نیازی نیست برای بودن در کنار شهداء حسرت بخوری، کافیست دقت کنی، آنها ایستاده و به تو مینگرند، تو چه میکنی؟
ایجاد فضایی جذاب و پر نشاط در قالب یک منطقه عملیاتی و حضور مخاطب بویژه نسل نوجوان و جوان با لباس نظامی و تجهیزات، عبور از میدان موانع، استفاده از دکل دیدهبانی، راپل، عبور از تونل انفجارات، هور و ... همچنین دریافت پیامهای نمایشگاه از طریق مسابقه، بازی و تئاتر و سپس حضور بر سر مزار شهیدان دفاع مقدس از ویژگیهای این نمایشگاه است.
اهم اهداف اعلام شده برای این نمایشگاه عملیاتی:
- ایجاد روحیه رفاقت بین نسل جدید و نسل دفاع مقدس
- هدایت هیجانات نوجوانان به سمت روحیه حماسی دفاع
- آشنایی دانش آموزان با سلاح ها، تاکتیک ها و روش های جنگی
- تذکر غیرمستقیم وظایف جهادی امروز به مخاطب
- پیوند دوباره با شهدای دفاع مقدس
- تقویت روحیه ی افتخار و غرور ملّی در نوجوانان
یک روز برای آشنایی نزدیک با این مجموعه با هماهنگی قبلی وارد نمایشگاه شدم. مسئول مربوطه به من گفت: قدم اول در این مجموعه وداع است گفتم وداع یعنی چه؟ گفت: وداع یعنی بستن کوله پشتی و پشت کردن به هر چه توی کوله پشتی جا نمیشود. وداع یعنی دل کندن از همه چیز حتی کوله پشتی- حتی خودت، یعنی طلب حلالیت از این و آن، یعنی بوسیدن دست پدر و مادر و ...خداحافظ بله وداع یعنی خداحافظی. بعد گفت حالا باید همراه راوی و مربی بروی همین نزدیکیها جایی شبیه جبهه. کمکم باید یاد بگیری با جمع باشی و در جمع کار کنی.
بعد مرا به مرحله دوم یا بقول خودش به قدم دوم نزدیک کرد. گفت: حالا باید تجهیز شوی یعنی لباس رزم بپوشی و اسلحه و مهمات تحویل بگیری، پلاکت را به گردن بیاویزی این قدم را هم با راهنمایی او برداشتم تا به قدم سوم برسم. قدم سوم اعزام بود راوی به من گفت عجله نکن هنوز اول راه است- با هدایت فرمانده باید نیم کیلومتری جلو بروی. رفتم جلو مقابلم کانالهایی حفر شده بود که مجبور بودم از کانالها عبور کنم در حالیکه خمپارههای دشمن فرضی هم منفجر میشد و باید مواظب بودم تا به این زودی زخمی نشوم. قدم چهارم و پنجم عبور از فضایی شبیه جنگلها و کوهستانهای کردستان تا رسیدن به خاکریزها و فضاهای بیابانی منطقه عملیاتی این نمایشگاه بود. برای یک لحظه خودم را جای بچههای بسیجیهای دوران جنگ گذاشتم- راستی که چه سختیها و مشکلات را باید تحمل کرد. احساس کردم اینها خاطره نیست. بلکه در فضایی کاملاً واقعی نوعی کسب تجربه است. راوی به من گفت حالا پس از این مسافت خود را برای قدم ششم که عملیات است آماده کن.
آری رسیدم به همان میدانی که انتظارش را میکشیدم. میدان سخت عملیات.
حالا نیروها هم جمع شده بودند- هیچ کس بدون هماهنگی فرمانده کاری نمیکرد. گفتند باید منتظر شنیدن رمز عملیات از زبان فرمانده شویم. رمز عملیات که اعلام شد زدیم به دل میدان و از خاکریزها عبور کردیم- از روی میدان مین و از زیر انفجارهای پی در پی عبور کردیم قرار بود خاکریز دشمن را فتح کنیم. ضمن اینکه بوی شهادت هم در آن فضای انفجاری به مشام میرسید. خلاصه این قدم را هم فتح خاکریزهای دشمن بود به سلامتی پشت سرگذاشتیم. رسیدیم به آخرین قدم یا آخرین مرحله این نمایشگاه عملیاتی واقعی.
قدم هفتم- قدم و مرحله میثاق با شهیدان بود
«و من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا»
آری در این مرحله رفتیم به مزار شهداء که در جوار این نمایشگاه آرمیده بودند همانهایی که عزت و آرامش امروزمان را مدیون و مرهون آنها هستیم.
خوشا به سعادتشان. وقتی بر سر مزارشان قرار گرفتم در این فکر غوطهور شدم که ما کجا و این سرافرازان کجا. اکنون ما در کدام جبهه حضور داریم. چه وظیفهای بر دوش داریم.آری جبهه همین نزدیکی است.