افطاری ساده مهمان شهدا 8/ شهید حسین امیدواری؛

زهرا جان؛ زینب‌وار صبر کن/ روایت شهیدی که با «وانت» کار می‌کرد

پس اندازش را روی مقداری پول حاصل از فروش طلاهای خواهرش گذاشت و یک وانت خرید و طی 8-9 ماه آخر آن را وسیله امرار معاشش قرار داده بود. در این مدت هم به قدری در رعایت انصاف میکوشید که درآمد هر روزش را همان شب بین خودش و خواهرش تقسیم میکرد.
کد خبر: ۸۷۶۵۳
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۲۹ - 15June 2016

زهرا جان؛ زینب‌وار صبر کن/ روایت شهیدی که با «وانت» کار می‌کرد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس- حمید یوسفی؛ از نخستین روز ماه رمضان 1395 در خبرگزاری قرار گذاشتیم که افطار را مهمان سفره شهدا باشیم. این روزها نه فقط مردم ایران که حالا مردم عراق، افغانستان، یمن، سوریه، بحرین و... نیز در این سفره سهمی دارند. هر افطار بر سفره یکی از خانواده شهدا مینشینیم و با آنها همصحبت می شویم. سفره های ساده و به یادماندنی افطار در کنار خانواده های شهدا شیرین تر می شود. شما هم هر روز به این مهمانی باشکوه دعوتید.

شب هشتم میهمان شهید حسین امیدواری هستیم. در انتهای کوچه ای باریک در محله قدیمی یافت آباد که دیوارش به ذکر جبرئیلی صلوات مزین و آسمانش با شاخه های سرسبز درختان توت پوشیده شده به خانه ای میرسیم کوچک و با صفا. در و دیوار این خانه به خوبی با راز و نیازهای شبانه مردی از تبار آسمانیان آشناست. راد مردی که رهرو مولای یتیمان شبهای کوفه و دلباخته کوی پیام آور دشت خونین کربلا و مدافع حریم کودک سه ساله حسین(ع) در دیار شام:  شهید حسین امیدواری؛

عصر یکی از آخرین روزهای بهاری، میهمان خانواده شهیدی از قافله مدافعان حریم ولایت شدیم. پدر شهید با رویی گشاده به استقبالمان آمد. با دستانی پرتوان اما زبر و خشن، به گرمی دستمانمان را فشرد و به داخل منزل هدایتمان کرد. صورت آفتاب سوخته اش به خوبی از سالها تلاش و زحمت مجاهدانه برای گذاشتن لقمه حلال بر سر سفره خانواده پرجمعیت اش حکایت می کرد. با لحنی خسته اما توام با محبت و نرمی به معرفی خود پرداخت: من مهدی امیدواری، پدر شهید حسین امیدواری ام...

بدون مقدمه سر اصل مطلب میرود: "پسرم وقتی که تصمیمش را برای رفتن گرفت، گفت دیگر برنمیگردم. این را به ما و همه دوستاش هم گفته بود." گویی در خلوت شبانه با پروردگارش برات وصال را از همان آغاز گرفته بود:"حتی وانتی که اخیرا با کمک خواهرش، خریده بود و باهاش کار میکرد رو قبل از رفتن، فروخت و به یکی از دوستاش که میخواست عروسی کنه داد و رفت. وقتی فرمانده اش بهش گفته بود ماشینت را برای وقتی که برمیگردی احتیاج داری! جواب داده بود: من دیگر برنمیگردم!"

مادر شهید که کنار پدر نشسته، آهی میکشد و با ذکر یا حسین، دستان پیر و چروکیده اش را به نشانه شکر بالا می آورد.

او هم گفته پدر را تایید می کند و میگوید: حسین قبل از رفتن خوابی دیده بود و میدانست که برای شهادت انتخاب شده است. او در عالم رویا دیده بود که وقتی بین جمعی از دوستانش در یک صف ایستاده است، حضرت رقیه (س) به آنان نزدیک می شود و دست حسین و دو سه نفر دیگر را گرفته و از صف به فاصله یک قدم بیرون میکشد." بعد از این ماجرا همیشه میگفت رفتن من برگشتی نداره...

مادر با اشاره به خاطراتی از کودکی شهید ادامه میدهد: در مدرسه بسیار مظلوم و نجیب و سربه زیر بود. هر روز با ذکر شریف آیه الکرسی او را راهی مدرسه میکردم. یکبار به آبجی اش گفته بود: "بچه ها وقتی جمع میشن میخوان منو اذیت کنند چون مامان برام آیه الکرسی میخونه، اونا نمی تونند اذیتم کنند."

در میانه بحث خواهر شهید هم به جمع ما اضافه شد و با اشاره به وابستگی شدید روحی و اخلاقی به شهید، توضیح بیشتری درباره برادر شهیدش داد.

شهید حسین امیدواری متولد دهم اردیبهشت ماه 1365 بود و در زمان شهادت اندکی بیش از 29 سال سن داشت. وی در تاریخ 12 دیماه سال گذشته به سوریه اعزام شد و پس از گذشت کمتر از ده روز به شهادت رسید.

از همان کودکی هماره عشق به خاندان اباعبدالله با حضور مداومش در هیات های عزاداری امام حسین (ع) در وجودش موج میزد. مادر در این باره می گوید: هفت ساله بود که من برای دسته های سینه زنی عاشورا، مقداری گلپر و اسپند آماده کردم و به حسین دادم تا بر سر مسیر عزاداران ببرد و بالای سر آنان بگیرد. با این که سن بسیار کمی داشت، چندین ساعت عاشقانه این کار را ادامه داد و حتی لحظه ای احساس خستگی نکرد و این رفتار از یک کودک خردسال برای من بسیار عجیب بود.

خواهر ادامه میدهد: در سالهای ابتدایی فعالیت در مسجد، به عضویت دارالقرآن درآمد و در برنامههای فرهنگی مذهبی به صورت مستمر شرکت داشت.

شهید که فرزند یازدهم خانواده بود پس از اتمام تحصیلاتش، عازم خدمت مقدس سربازی شد. دوره خدمت سربازی اش را پس از گذراندن دو ماه آموزش در سرمای سخت خراسان شمالی، در سپاه فرودگاه مهرآباد طی کرد. بعد از اتمام خدمت نیز ، چند سال نزد پدر و برادر بزرگتر بنایی میکرد. تا اینکه پس اندازش را روی مقداری پول حاصل از فروش طلاهای خواهرش گذاشت و یک وانت خرید و طی 8-9 ماه آخر آن را وسیله امرار معاشش قرار داده بود. در این مدت هم به قدری در رعایت انصاف میکوشید که درآمد هر روزش را همان شب بین خودش و خواهرش تقسیم میکرد و هیچگاه این عادت پسندیده را به فردایش موکول نکرد و از این نظر الگوی همگان در خانواده بود.

خواهر شهید در حالی بغض گلویش را گرفته به توصیف آخرین دیدارش با شهید می پردازد: پس از اینکه دوره آموزش اش به مدت یک ماه به پایان رسید، نزد من آمد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت : «من میرم، شهیدم میشم، برم نمیگردم!...ولی توصیه ای که به تو دارم اینه که زینبوار صبر کن!» و این جمله آخر را چند بار تکرار کرد که: «زهراجان، زینبوار صبر کن» بیتابی نکن تا انشالله امیرالمومنین دست خودت رو هم بگیره...» همواره استاد اخلاق، همدم، همنشین و مشاور و راهنمای مسایل و مشکلات زندگی برای من و سایر اعضای خانواده بود. در تربیت فرزندانم همیشه بهترین راهکارها را از ایشان میگرفتم.

مادر میگوید: تقریبا غیر از ساعاتی که مشغول کار بود، بقیه وقت خود را در جمع خانواده میگذراند و همیشه در امور منزل کمک کار ما بود. اما بخاطر شرم وحیایی که از وجود پدرش داشت، هیچوقت در حضور او این کار را انجام نمیداد.

وی همچنین به ارادت خاص شهید به آستان حضرت امیرالمومنین به عنوان پدر ائمه معصومین اشاره داشت و اظهار کرد: الگوی او در رفتار و گفتار مولا علی (ع) بود و همواره خود را در محضر ایشان تصور میکرد و میگفت: شیعه واقعی همیشه باید مرید و مطیع حضرت علی (ع) باشد، اوست که توسل به حضرتش، ما را از منجلاب گناهان رهایی میبخشد و یاد او یارگر ما در همه اوقات و احوال است.

وی همچنین با اشاره به رویایی که زندگی و روحیات شهید را متحول ساخت گفت: حسین حدود پنج سال پیش نزدیک ایام عید خوابی دید که درست یک هفته بعد از آن شاهد تحول معنوی او و تغییر محسوس در اعمال و رفتار وی شدیم. ماجرا از این قرار بود که شهید در عالم رویا میبیند که به خدمت آقا صاحب الزمان (عج) مشرف شده و در جلسه ای شبیه به مراسم عید دیدنی حضور داشت. ناگهان امام زمان از شهید میپرسد که شما (در قبال این بندگی و توسل) از ما چه خواسته ای دارید، و حسین در حالیکه سرش را پایین انداخته و خجالت می کشید که پاسخی بدهد، در ضمیر خود پاسخ داد: فقط سیر و سلوک (الی الله).

ابوالفضل امیدواری برادر بزرگتر شهید در ادامه گفتگو به جمع ما پیوست. وی که خود از نیروهای شاغل در سازمان صنایع هوافضای وزارت دفاع است، به سابقه عضویت شهید در بسیج اشاره کرد و گفت: وقتی حسین کوچک تر بود، او را همراه خود برای شرکت در برنامه های رزمی فرهنگی و مذهبی به پایگاه بسیج میبردم. جذابیت دیدن لباس نظامی و اسلحه باعث شد او نیز برای پیوستن به خیل عظیم بسیجیان ترغیب شود. ابتدا به عضویت گردان نونهالان حضرت قاسم (ع) درآمد و در پایگاه بسیج قدس لباس زیبای بسیجی بر تن کرد. همواره در برنامه های مسجد حضرت علی بن موسی الرضا محله فردوس شرکت فعال داشت و از خدمت در مراسم مذهبی لذت میبرد. در سال های بعد به عضویت گردانی درآمد که مزین به نام مولا و مقتدایش "امام علی (ع)" بود.

خواهر کوچکتر شهید نیز به نقل خاطره ای از روزهای پایانی قبل از اعزام شهید می پردازد: آخرین شب جمعه، از طریق خانواده مطلع شدم که حسین روز شنبه عازم سوریه است. با او تماس گرفتم و از احوالش جویا شدم و پیرامون زمان رفتنش پرسیدم. فهمیدم به بهشت زهرا رفته. وقتی دلیل این اقدامش را پرسیدم، به صورت سربسته پاسخ داد : مقداری کار عقب افتاده دارم که باید قبل از رفتن در گلزار شهدا تمامش کنم. تعدادی عکسهای خاص هست که داریم میگیریم و انشالله وقتی من رفتم سوریه به دستتون میرسه.

در مورد نحوه شهادت این شهید مدافع حرم، پدر به ما میگوید: تخصص حسین خمپاره اندازی بود، آنطور که دوستان و همرزمانش نقل میکنند، در همان مدت اندکی که در جبهه مبارزه با تروریستهای تکفیری فعال بود، موفق شد با هدف قرار دادن سنگرهای تروریستها، موجب هلاکت بیش از 200 نفر از آنان شود. لذا خشم آنان باعث شد در همان روزهای اول در لیست ترور داعشی ها قرار گرفت و پس از چند روز توسط گلوله تک تیرانداز هدف قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل شد.

مادر نیز در تکمیل این مطلب می گوید: در کتاب ادعیه احمدیه دعایی هست که همواره ورد زبان حسین بود و به ویژه هنگام خروج از منزل این دعا را می خواند. همرزمانش نقل میکنند که در سوریه نیز در همه حال از جمله حین نبرد، این دعا همراه حسین بوده است و در لحظه شهادت هم بر لبانش همین ذکر جاری بود...

نظر شما
پربیننده ها