به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، حرف زدن برای خیلیها آسان است اما موضوعاتی وجود دارد که با اینکه شاید در نگاه اول خیلی پیش پا افتاده باشند اما واقعاً حرف حسابی گفتن درباره آنها کار هر کسی نیست و به قول معروف «کار را باید به کاردان سپرد»؛ مسئله «حجاب» نمونه این موضوع است.
وقتی میخواهیم درباره چادر حرف بزنیم دست و پایمان خیلی میلرزد که چه بگویم تا ضمن اینکه به کسی بر نخورد حرف دلمان را زده باشیم. حکایت این موضوع مانند چادر است، حرف زدن از چادر در بین چادریها آسان است و شاید دیگر نیاز به این مقدمه چینیها نباشد. برای این موضوع باید فقط روایت کننده باشیم و روایتهای را از مردم گفت. به ذهنمان رسید تا درد دلهای همین دختران را بازگو کنیم. حرف دخترهایی که روزی برای اولین بار چادر را با ترس و لرز پوشیدند و دیگر آن را رها نکردند و باور کردند که چادر و حجاب چقدر زیباست.
روایت داستان ما از زبان کتابی است که در یک فراخوان وبلاگی گردآوری شده است و داستانهای شیرین و جذابی از نقاط مختلف ایران در آن آورده شده است. «چی شُد چادری شدم؟» اسم این کتاب است که حدود صد داستان درباره چادری شدن دخترهای جوان را به روایت خوشان نقل کرده است.
«نه اینکه از چادر بدم میآمد ها، نه! اصلاً! تا جایی که یادم مییاد هیچ وقت بی حجاب یا بد حجاب نبودم. روی روسریام از بچگی خیلی حساسیت داشتم اما چادر... به نظرم دست و پاگیر میآمد، میگفتم نمیتونم جمع و جورش کنم، روسری یا مقنعه رو میکشه عقب و بیشتر موهام بیرون مییاد. اصلاً مگه الان پوشش من چه عیبی داره؟ و...
البته بعضی اوقات خاص، مثل وقتایی که میرفتیم زیارت، چادرم سرم بود اما برای همیشه خب نه. یاد مییاد دبیرستان که میرفتیم تا سال قبلش چادر اجباری بود. اون سال هم که من تو آزمون ورودیاش قبول شدم، بهمون نگفتن الزام چادر برداشته شده! مدرسهی نمونه بود و نمیشد از خیرش گذشت. اجباراً چادر سرم کردم. یه مدت که گذشت و متوجه شدیم الزامی نیست، من از اولین کسانی بودم که چادر رو برداشتم. مگه حجاب من چه عیبی داشت خب؟
حتی اینکه بابا غیر مستقیم موقع نگاه کردن به تلویزیون با دیدن یه دختر چادری میگفت چقدر چادر برای یک دختر وقار مییاره هم منو چادری نکرد. من که حجابم مشکلی نداشت چرا باید خودم رو به دردسر میانداختم؟ سخته جمع و جور کردنش خب، تازه مردم و این آدمایی که به خاطر روسری هم به آدم میگفتند حزباللهی که در زبان اونا معادل اُمّل بود چی؟ حالا چادر که واجب نیست آدم به خاطرش با ملت دربیفته منم حجابم عیبی نداره خب...
خلاصه به نظرم چادر هم مثل خمس مثل نماز مثل هر چیزی که آدم باید فقط به خاطر معشوقش انجام بده ظاهر سختی داره و حلاوتش رو تا وقتی انجام ندی نمیتونی بفهمی حتی وقتی به زور قانون و فشار خانواده... چادر سرت کنی هم نمیفهمی باید فقط به خاطر او و به قصد قربت او این کارها رو انجام بدی تا درک کنی تا حالا خودت رو از چه موهبتی محروم کردی...
اما میدونید برای من از کجا شروع شد؟ خیلی ساده این اتفاق افتاد: یک اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس... اینقدر این مدت کم بود که آدم دلش نمیآمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگهای بره، از خونه که بیرون میآمدیم صاف میرفتیم حرم و از حرم صاف میآمدیم خونه و همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود.
خوب من دوست نداشتم دقیقاً جلوی در حرم چادر سرم کنم، آخه آدم از لحظهای که پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون میذاره انگار مورد توجه امام رضاست و خب... برگشتیم به شهرمون، چادرم رو تا کردم و صاف گذاشتم تو کشو برای زیارت دفعهی بعد، اولین باری که میخواستیم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پلهها میرفتم پایین، تو همین فاصله از خودم پرسیدم: تو مشهد برای چی چادر سرت میکردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا، یکدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه اینجا هم مورد توجه امام زمان هستی. آقا داره تورو میبینه، چطور میخوای بری توی خیابون وقتی امام زمان داره تو رو میبینه؟!
رسیده بودم به در خونه، در رو باز نکردم، برگشتم تو اتاقم، چادرم رو برداشتم، و چادری شدم برای همیشه، برای همیشه به حرمت امام زمان. من عاشق چادرم هستم اینم تاج بندگی منه برای خدا و نشونهی حرمتی که برای آخرین حجتش دارم. و شاهدی که هر لحظه بهم یادآوری میکنه الان جلوی چشم امام زمانت هستی و ایشون همهی حرکات تو رو میبینه.»
«به حرمت شما» اسم اولین داستان از این مجموعه شیرین و جذاب است که روایت چادری شدن دختری به روایت خودش را بیان میکند. روایتهای صادقانه و ایجاد ارتباط با مخاطب با زبان ساده و شیوا از جذابیتهای این کتاب است که میتواند ذرهای از لذت تجربه شیرین حجاب را به دیگران بچشاند.