بازگشت یوسف‌های روح‌الله/ 13

پدرجان! چرا با اسرا بدرفتاری می‌کنی؟

هرچه فکر کردم دلیل این کارش را نفهمیدم؛ به سمتش رفتم و پرسیدم: «پدرجان! چرا با اسرا بدرفتاری می‌کنی؟ دلیل این کارت چیه؟». نگاهم کرد و گفت: «برو بچه! این کارها به تو ربطی نداره».
کد خبر: ۹۵۵۶۷
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۷ - 17August 2016

پدرجان! چرا با اسرا بدرفتاری می‌کنی؟

به گزارش دفاع پرس از یزد، به مناسبت سالروز آغاز بازگشت اسرا به میهن اسلامی چند خاطره از رزمندگان یا اسرا را به مرور مینشینیم.

 فانسقههای چندمنظوره

در بازگشت از مسیر شناسایی، در چنگال عراقیها گرفتار شدیم، آنها به دلیل اینکه نمیتوانستند ما را به پشت جبهههای خود انتقال دهند، ما را در چالهای که بیش از سه متر ارتفاع داشت، انداختند تا مانع از فرار ما شوند.

چند روزی را به همین ترتیب گذراندیم و فکر این که بتوانیم زنده بمانیم را نمیکردیم، پس از گذشت یک هفته که با تکهای نان خشک عراقیها میگذراندیم، دیگر خبری از عراقیها نشد، نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده اما داشتیم مطمئن میشدیم که عراقیها عقبنشینی کردهاند.

از خط مقدم به عقب برمیگشتیم، دستهای از اسرای عراقی را دیدم که با لباس سفید به کمپ مخصوص انتقال داده میشوند، در میانه راه، پیرمرد بسیجی که عراقیها را همراهی میکرد به آنها دستور داد فانسقههای خود را تحویل دهند.

هر چه فکر کردم دلیل این کارش را نفهمیدم، به سمتش رفتم و پرسیدم: «پدرجان! چرا با اسرا بدرفتاری میکنی؟ دلیل این کارت چیه؟» نگاهم کرد و گفت: «برو بچه! این کارها به تو ربطی نداره.» وقتی دید برای شنیدن دلیل این کارش اصرار میکنم، گفت: «تعداد اسرا زیادتر از نیروهای ما بود، فانسقههاشونو میگیرم تا هم مقداری تجهیزات گرفته باشیم و هم دستشونو بند کنیم.» گفتم: چطور؟ گفت: «وقتی فانسقه نداشته باشن، مجبورن با هر دو دستشون شلوارشونو بگیرن و دیگه فکر فرار و خرابکاری به ذهنشون نمیرسه!»

مهدی غلامی

قرص نمیدانم

 22 بهمن 64، عملیات والفجر هشت با رمز یا زهرا(س) آغاز شد، چون برای انجام این عملیات مجبور به گذشتن از رودخانه اروند بودیم، فرماندهان حساسیت زیادی روی چگونگی شناسایی منطقه مورد نظر داشتند، چرا که اگر این عملیات لو میرفت، بهدلیل عبور رزمندگان از داخل آب، امکان داشت عده زیادی به شهادت برسند.

من یکی از نفراتی بودم که بهعنوان عضو تیم شناسایی انتخاب شدم و برای انجام این عملیات 75 روز در داخل خاک دشمن، منطقهای که قرار بود عملیات انجام شود را شناسایی کردیم.

در این مدت هیچ ارتباطی با دنیای خارج از جبهه نداشتیم و جواب تمام سوالهایی که از ما میشد فقط یک کلمه بود: «نمیدانم» به قول معروف قرص نمیدانم خورده بودیم. قبل از آغاز شناسایی، یک ماه مشغول انجام آموزش غواصی در بهمنشیر بودیم و بهصورت شبانهروزی در هوای سرد و سوزان منطقه آموزشهای غواصی را فرا میگرفتیم. پس از آن که عملیات شناسایی با موفقیت انجام شد، منتظر فرا رسیدن شب عملیات بودیم تا با انجام آن، نتیجه ماهها تلاش خود برای شناسایی آن نقطه پرخطر را ببینیم، در آن عملیات من بهعنوان کمک آرپیجیزن بودم، عبور از عرض رودخانه اروند هم خود داستانی مفصل بود.

سرعت بالای این رودخانه مانع از عبور و مرور آسان ما به طرف دیگر آن بود و مجبور بودیم برای این کار، از طنابی استفاده کنیم و تمام نفرات با گرفتن آن پشت سر هم از عرض رودخانه اروند عبور کنیم، من هنگامی که به طرف دیگر اروند رسیدم، قبل از آن که دستور دیگری برای ادامه عملیات آغاز شود، با دوربین دیدهبانی طرف دیگر اروند که رزمندگان میخواستند به ما ملحق شوند را میدیدم.

قبل از آن تصمیم گرفته بودیم اگر کسی مورد اصابت گلولهای قرار گرفت، برای حفظ موقعیت عملیات، از کسی کمک نخواهد تا عملیات لو نرود، هنگامی که با دوربین مشغول دیدن آنطرف اروند بودم، متوجه شدم یکی از رزمندگان، با اصابت گلولهای مجروح شده و در حالی که هنوز به نقطه عمیق اروند نرسیده است، تلاش میکند بدون آنکه از کسی کمک بخواهد، خودش را به عقب برساند، در آن شرایط هیچ کاری از دستم بر نمیآمد و فقط میتوانستم برای همدردی با او، برایش دعا کنم.

این رزمنده پس از آن که دید تلاشش برای برگشتن به خشکی در اثر سرعت بالای اروند بینتیجه بود، برای آن که بهدست عراقیها نیفتد، یک طرف چفیهاش را به محلی که گلوله خورده بود بست و طرف دیگر را با سیمهای خارداری که در اروند بود محکم کرد، در این شرایط او متحمل درد شدیدی میشد چرا که علاوه بر درد شدید گلوله باید شدت فشار آب اروند را هم تحمل میکرد.

هنوز تمام رزمندگان از اروند عبود نکرده بودند که متوجه به شهادت رسیدن این رزمنده بسیجی شدم، بعد از شنیدن آن خبر هرچه تلاش کردم نتوانستم مانع جاری شدن اشکهای شوم.

غلامعلی گرنامی

نظر شما
پربیننده ها