به محض اینکه نماز اول را سلام می داد، تکبیر نماز دوم را می گفت و تازه نماز دوم را تمام کرده، نماز سوم را و همین طور دعا و سجده های طولانی...!
کد خبر: ۳۸۲۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۱
آری هر چه آفتاب رو به سمت غرب می رفت و در پس کوه های سر به فلک کشیده خود را پنهان می ساخت، گویا چشمان ما روشنی بیشتری می گرفت و نفس هایمان از شوق وصل تندتر می شد.
کد خبر: ۳۸۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۰
خاطره مقام معظم رهبری از اولین دیدارشان با شهید نواب صفوی
سخنرانی نواب، یک سخنرانی معمولی نبود. بلند میشد میایستاد و با شعار کوبنده و [با لحنی] شعاری شروع به صحبت میکرد. من محو نواب شده بودم.
کد خبر: ۳۸۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۰
هربارجهت اعزام به بسیج نکا رفت می گفتند سنت کم وقدتم کوتاهه
شرمنده.....
کد خبر: ۳۷۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۵
جنگ و اسارت با کسی تعارف ندارد. زن یا مرد بودن برایش فرقی ندارد. تفاوتی نمیکند فرد اسیر چه سن و سال و جنسیتی دارد.
کد خبر: ۳۷۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۴
در خصوص اصل ماجرای دستور امام خمینی(ره) برای شکستن حکومت نظامی مرحوم مرتضاییفر خاطره ای را چند سال پیش تعریف کرده است که میتواند در این باره راهگشا باشد.
کد خبر: ۳۵۷۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۶
مصاحبه گر :ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود روی زمین افتاد و زمزمه میکرد دوربین رو برداشتم....
کد خبر: ۳۴۸۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۶
یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر ۳۰ پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: من از شما دلخورم...
کد خبر: ۳۳۸۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۵
آمده بود خانه. اما شلوار نظامی اش را در نمی آورد. بهش شـک کـرده بودم...
کد خبر: ۳۳۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۵
یک خاطره:
رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. به من گفت زندگی ای که من می کنم سخته ها .
کد خبر: ۳۳۱۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۸
امید صبحها دیر به مدرسه می آمد. یکبار علت دیر آمدنش را پرسیدم. در جواب، دستهایش را نشانم داد.
کد خبر: ۳۲۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۴
نگاهی به بیرون انداختم. عکسم را در شیشه اتاق دیدم. روز آخر، اسماعیل خود را در آن نگاه کرد؛ با دقت و بعد رفت.
کد خبر: ۳۲۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
برگی از خاطرات همسر شهید رحیمی
دیگر آن علی روزهای اول ازدواج نبود. همه چیزش عوض شده بود. دیگر از جنس ما نبود. برایم غریب بود. این شد که رفت و من جا ماندم و ایمان آوردم که بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
کد خبر: ۳۲۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۳
بچهها خیلی گشتند. چیزی همراش نبود. لباس نظامی بر تن داشت؛ چیزی شبیه دکمهی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.
کد خبر: ۳۲۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۳
زمزمه اش را شنیدم. همان آیه ای بود که همیشه می خواند: «الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملاً.»
کد خبر: ۳۱۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۱
داشتیم از فاو برمیگشتیم سمت خودمان، که قایق خراب شد قایق دوم ایستاد که ما قایقمان را به آن ببندیم.
کد خبر: ۳۱۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۸
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران ...
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد ...
کد خبر: ۳۰۹۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۱
تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن :«تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده»...
کد خبر: ۳۰۸۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۹
به هر ترتیب که بود ما را راه دادند داخل تعدادمان کم بود. دورتادور امام(ره) نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست و ...
کد خبر: ۳۰۵۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۵
قبلاً هیچ وقت اصغر اجازه نمی داد به راحتی درباره مرگ خودم و اتفاقاتی که ممکن است برای من بیفتد و باعث دور شدن ما از هم شود، حرفی بـزنم.
کد خبر: ۳۰۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۵